آرزوی تو نرفت
محمود سراجی
ازخاطرم آرزوی کوی تو نرفت
واز لوح دلم سواد موی تو نرفت
دل بود به سینه آرزوی تو بدل
دل رفت ز سینه آرزوی تو نرفت...
پایم بشکن که قصد کویت نکنم
چشمم بستان که میل رویت نکنم
با اینهمه روز من نمی گردد شب
تا با تن خسته جستجویت نکنم
تا لحظه آخری که جان هست مرا
بر هر ستمت تاب و توان هست مرا
ترسم که به مظلومی من رحم آری
با غیره در آیی غم آن هست مرا
گفتند به ترک تو کنم قصد بزرگ
تصمیم بزرگ توبه با عزم سترگ
رندانه دلم به طعنه خندید و بگفت
ای توبه شکن مرگ بود توبه گرگ
گویند مرا رها کن آن زیبا را
آن نوگل یاس و شاخه رعنا را
من کیستم اینکار کنم یا نکنم ؟؟؟
افسار بگردن او کشاند مارا
من توبه کنم که توبه دیگر نکنم
این عهد شکسته را مکرر نکنم
صد توبه به یک کرشمه ای می شکند
صد توبه از آن توبه که دیگر نکنم
کس برگ گلی چو روی تو نا دیده است
کان نمکی چنین کسی نشنیده است
هر کس که رخ تو دید با حیرت گفت
بر کان نمک برگ گلی روئیده است
یار نمکین من چرا غمگین است ؟؟؟
قربان غمش که این چنین سنگین است
گویند که در نمک بجز شوری نیست
ناز نمکی که این چنین شیرین است
گفتم اگر از کوی تو برخیزد دل
واز طعنه این و آن بپرهیزد دل
از خاک سر کوی تو بگریزد دل
دور از تو چه خاکی بسرش ریزد دل
نی در غمت از زخم زبان میترسم
نی در رهت از دادن جان میترسم
یکبار ببینمت ولو از ره دور
عمرم ندهد فرصت از آن میترسم
تا لحظه آخری که جان هست مرا
بر هر ستمت تاب و توان هست مرا
ترسم که به مظلومی من رحم آری
با غیره در وفتی غم آن هست مرا
م.س شاهد
دوبیتی های شاهد
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران