پلنگی که عاشق آهو شد و غوغا آ فرید ......[ آری آری عشق غوغا میکند ] قسمت شانزدهم
محمود سراجی
گفت: اگر گشتی چو آدم عیبناک
گفت: آن بهتر که باشم زیر خاک
گفت: اگر روزی از او دوری کنی
گفت: مختاری مرا گوری کنی
باز گفتا گر به اخلاق وحوش
کار بندی راه حل عقل و هوش
حفظ جان بچه را چون میکنی؟
جان من با این عمل خون میکنی
بچهاش باشد از او بیچارهتر
زندگی باشد برایش در خطر
گر نگهداری ورا در زیر بال
در کمین بنشسته روباه و شغال
تا که در یک لحظه با اغفال تو
میخورندش زیر دست و پای تو
*
گفت: ای روباه زشت و کوردل
اینچنین گفتار یأسآور بهل
آمدم تا درد ما پایان دهی
آمدم بر زخم ما مرحم نهی
نی نمک پاشی به زخمم اینچنین
گوییا دارد کلامت تخم کین
من به خاک و خون کشم جسم تو را
هر که گیرد جان فرزند مرا
این فرشته ... بیگناه و بیخطاست
طفل معصومی که روحش بیریاست
بوی یأس آید از این گفتار تو
میروم تا ول کنم دیدار تو
میروم تا باز بینم روی او
سینهام را پر کنم از بوی او
شاید آرامش بگیرد جان من
درد او باشد مرا درمان من
میروم تا درد خود گویم ورا
از دلم بیرون کنم مکر تو را
روبه از گفتار او دلگیر شد
گوییا با کینهای درگیر شد
در دلش گفتا برو تا سر رسَم
میرسد روزی که خدمت میرسم
*
عاقبت پاهای مشتاق پلنگ
شد روان دنبال آن یار قشنگ
آمد و آمد دم جنگل رسید
لیکن آنجا دلبر خود را ندید
هر کجا سر زد در آن ساعات روز
بوی عطر آن دو میآمد هنوز
در نظر آمد که این دو نازنین
رفته چون یک قطره آبی بر زمین
پوزه خود را به سمت و سوی شان
بر زمین میزد که گیرد بویشان
یک دو روزی در پی آنها دوید
تا که بر یک لانهی مخفی رسید
داخل یک بیشهای چون دست کِشت
شاخه و برگش نشانی از بهشت
بچه آهو در میان لانه بود
گوییا دُری درون دانه بود
لرزه بر جان و دلش افتاده بود
لرزه بر جانی که قبلا داده بود
آنکه میبیند کنون در بند خود
بیگمان در بند نه ، دلبند خود
آنچه از دیدار او آمد به سر
در دلش عشق پدر شد شعلهور
بعد از آن دشتی که او چرخیده بود
گوییا فرزند خود را دیده بود
دستههای یونجه بسته بسته بود
یونجه و شبدر به شکل دسته بود
چنگ و دندان پلنگ آمد به کار
در میان یونجهزار و کشتزار
دستهای از یونجه و شبدر گرفت
کار رفتن سوی لانه سر گرفت
ظرف یک لحظه تمام گوشهها
پر شد از انبار قوت و توشهها
لحظهی بعدش فضایی تازه بود
از غذا تا لب به لب اندازه بود
پایورچین پایورچین سوی او
رفت کز نزدیک بیند روی او
بوسهها زد از نوک پا تا سرش
لیس میزد با زبان دور و برش
بچه آهو چشم خود را باز کرد
جست وخیزش را به ناز آغاز کرد
شادمان از دیدن همبازیاش
با همه زیبایی و طنازیاش
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران