DNA من کیستم؟....
محمود سراجی
تقدیم به رضا طیبی-
کل نشان خفته به یک تا ر مو
***
یاران شفیق همراهم، این شعر آخرین سروده من به انگیزه تلفیق عرفان نظری و علم است، در این شعر بزرگترین و با شکوه ترین کشف علم در قرون اخیر یعنی [ دی ان ای ] با زبان روان و شیرین وحدت وجودی تشریح می شود ، .....من این شعر را با افتخار به بزرگمرد وحدت وجودی, رضا طیبی عزیز که برای دریافت بهتر مفاهیم عرفانی آنها را با قواعد ریاضی و فیزیک در هم می آمیزد تقدیم کرده ام.ببینید این بزرگمرد آگاه از وحدت و کثرت چگونه عرفان عظیم را به شناخت قا بل لمس به تصویر کشیده آنهم در کنج اتاقش منکه حیرانم عاشقان وحدت چشم خود را باز کنند
طیبی دانه ای را خاک میکند و به عدم می سپارد تا بپوسد و ظاهرا بمیرد ولی میداند که درعدم از جوهره نمیرای دانه حیاتی نو و شگفت انگیز پدیدار خواهد شد ریشه های فراوان و از ریشه ها یک نهال و از آن نهال، ده تنه نازک و موئی ظهور میکنند .... و باز طیبی در فرایند این دگردیسی منظور دیگری را انتظار میکشد سرانجام ده تنه تبدیل میشود به چهار تنه،سه تنه، دو تنه و در نهایت به یک تنه کلفت و قائم به ذات با برگهای سر سبز و حیاتبخش و بدینسان پردازش تعریف وحدت و کثرت تمام میشود ،جوهره دانه به مویرگها و تنه های مویی تبدیل میشوند و کثرت از وحدت بوجود می آید و فرایند همه این فعل و انفعالات به تنه ای مجرد و فرادا بدل میشود و تبدیل کثرت به وحدت را نمایش میدهد ، وه که چه زیبا و روشن است این پرده نمایش وحدت و کثرت و پدید آمدن آنها از یکدیگر آنهم در تصویر چند بعدی و دارای حیات ملموس که با ده ها کتاب شعر قابل بیان نیست
کار رضا طیبی تئور ی نیست ، حکم است کلمه [ کن ] است و [ فیکن ] می شود ،یک قضیه محکوم بها است
بگذارید منهم از این حکم مالأکلام با طنیدن تار عشق به دور خود حصن حصینی ببسازم و از درون آن با اطمینان بگویم که دی ان ای در مقام وحدت در ذره ذره کثرات پراکنده است و حاکم مطلق گذشته و حال و آینده ذره ذره دنیاست برویم به سراغ اهدای شعر به کسی که با یک عمل ساده راز هزاران ساله را بزبان ساده برملا کرد و گفت
[ کیش و مات ]
*******************
و حالا ببینید خود آقای طیبی در وبلاگ شخصی خود [ نسیم سحرگاه دماوند در لابلای شقایق ها ] راجع به کار بزرگ خود چه
نظری دارد :
در تصویر، دو سَنبل در هم گره خورده را مشاهده می کنید که سخن از عشق ویژه ای دارند. کنار این قاب ، درختی را مشاهده می کنید که نامش درخت وحدت است. چهار سالی روی این درخت محصور در کنج خانه و در گلدانی تنگ، کار کرده و از آن حراست کرده ام.متاسفانه عکاس خوبی نبودم که بتوانم این قاب و این درخت را به گونه ای نشان دهم، که هم سروده استاد به روشنی خوانده شود و هم سیر طبقات از کثرت به وحدت، از ثری تا ثریا و از مرگ دانه در عدم و نشو درخت در وجود، که بر اندام ]درخت نقش بسته است را پدیدار کنم. اگر کمی دقت فرمایید، درخت کوچک در کثرت و انتشار از ریشه های فراوان بر آمده و سرانجام به ده تنه و بعد از آن، چهار تنه، سه تنه، دو تنه و در نهایت به یک تنه با برگهای سرسبز که سنبلی از وحدتی سبز و حیاتبخش است، ختم شده است.این درخت را به یاد شیخ بزرگوار شهاب الدین سهروردی و به یاد استاد بزرگوار روانشناسی تحلیلی، کارل گوستاو یونگ ]نشانده ام.
رضا طیبی
"DNAمن کیستم؟....
محمود سرّاجی "م.س شاهد
*************
گرچه ز مستی نشناسم کیم
هم می و هم ساغر و هم ساقیم
هر کیم از خود خبرم نیست ، نیست
چیست در این قالب تن چیست ، چیست ؟؟؟
من بدر از خویش و جدا از تنم
آنکه جدا مانده ام از خود منم
گمشده در من همه اجزای من
سایه گرفته است کنون جای من
بی خبرم اینکه کیم کیستم
آنکه نمایش دهدم نیستم
مرگ نیاید به تبار و بن ام
خفته بن و پایه سر ناخن ام
اصل من است اینکه چنین خفته است
پاسخ نه ! بر دو جهان گفته است
اشرف مخلوق بنام بشر
خفته به یک ناخن و یک موی سر
موی سر مرده صد فصل پیش
طرفه حکایت کند از اصل خویش
ظاهر گل گر چه که بالنده است
عطر نهان است که پاینده است
گلشن و گل فانی و میرا بود
عطر گل از مرگ مبرا بود
منتظرم تا اجل آید ز پیچ
تا که نماند زتنم هیچ ، هیچ
ذره ای از هیچ مرا بس بود
جان هزاران نفر و کس بود
اصل بقا منشاء این نقطه است
نقطه که عالم به دلش خفته است
ای عجب این سر و حکایات چیست ؟؟؟
اینهمه اسرار به آیات چیست
این عدم است آنچه شده بود او
خلقت عالم همه مولود او
در نهان فخر صدف میشود
جلوه گر آماج هدف میشود
چون عدم از مرگ مصون گشته است
مرگ در این عرصه زبون گشته است
نقطه که میراث تو و نسل توست
اصل تو و نسل بلافصل توست
زنده به دنیای عدم خفته است
نه !! به نیاز تن خود گفته است
هر چه سبکبار در این راه به
سطل سبک بر سر این چاه به
معترض ات می نشوم در جواب
گر بشماری نفسم را حجاب
هر که تعلق بپذیرد فناست
درد و بلا مونس این مبتلاست
روی نیاز تو چنان گشته باز
تا نشوی طرفه حریف نیاز
این سفر از کنه عدم تا به حشر
قرن و قرون متمادی به عصر
طول کشیده ، که تو پیدا شدی
تاج سر و فخر سماوا شدی
حال ز صد قرن ببینی نشان
در خم یک موی و سر استخوان
اینهمه آیات عیان زنده اند
در همه ا عصآر پراکنده اند
جده و جد و پدر جد تو
خفته به یک موی سرش رد تو
حال پی یافتن خویش رو
تا بکجا میبردت پیش رو
تا برسی نقطه سر سطر تو
رفته گل و مانده از او عطر تو
یا که چو پوسید مرا استخوان
خاک شد آنگونه که رفت از میان
باز به خاکستر آن استخوان
هست چو خورشید فروزان نشان
سر زده خورشید ز خاکستری ؟؟؟
خفته در این گنج نهان ، گوهری ؟؟؟
داخل خاکستر سرد تنم
آنچه بجا مانده ز هستی منم
به نگری هسته میان غطاست
جوهر عشق است و نهان در خفا ست
دور مرو در پی این جستجو
کل نشان خفته به یک تا ر مو
محمود سراجی "م.س شاهد"
منبع:پژواک ایران