بر زلف تو تا دراز دستی نکنم
بی باده بلب هزار مستی بکنم
با همچو بتی کجا روا میدارند
تا بار دگر خدا پرستی بکنم
هر چند چند که ما غرق گناهیم ای دوست
دل منتظر و دیده براهیم ای دوست
دنیا همه بر رقیب ما ارزانی
ما از تو بجز تو را نخواهیم ای
دوست
در هر دو جهان بجز تو ام یاری نیست
گر هست مرا بکار او کاری نیست
دور از تو دیار تو غریبستان است
گویی که در این دیار دیاری نیست
خواهان تو از غیر تو غافل باشد
غیر از تو جهان در نظرش گل باشد
گویند هر آنکسی که مجنون تو نیست
باور نتوان داشت که عاقل باشد
گفتم که همیشه چشم بد از تو بدور
یاران تو در کنار و رنجت مهجور
من چشم بد و رنج تو بودم شاید
دور از تو و مهجور شدم چشمم کور
باز آ و چنان بیا که آن میخواهم
قربان قدت سرو چما ن میخواهم
یک جان به فدای مقدمت کافی نیست
بر هر قدمت هزار جان میخواهم
هر کس که ترا شناخت مفتون تو شد
دل داده و دل نداده دلخون تو شد
در عشق تو عقل را بهائی ندهند
عاقل شمرند هر که مجنون تو شد
آن کیست که بازیچه دستت نشود
یا روی تو دیده بت پرستت نشود
در دیده من مثال کور است و کر است
هر کس که بیک نگاه مستت نشود
تا دل ز امید وصل تو بگسستم
بنشستم و با خیال تو پیوستم
امشب همه بر رقیب ما ارزانی
زیرا که من از خیال تو سرمستم
مهر تو نهان شده مرا در دل تنگ
تا از غم هجر تو نباشم دلتنگ
دانی بچه سان نشسته این مهر بدل
چون در به صدف لعل بدخشان در سنگ
از عشق تو هر که مرد جاوید شود
چون ذره که گر شکافت خورشید شود
بر مرده من گذر بکن رقص کنان
تا روز عزا برای من عید شود
وای بی تو فضای باغ و بستان دلگیر
هر کس که خورد آب حیات از لب تو
تا آخر عمر خود نمیگردد پیر
امشب گل روی دوست دیدن دارد
از لعل لبش نغمه شنیدن دارد
گویند ترش کرده رخ شیرینش
میخوش شده طعم آن چشیدن دارد
تا دل به هوای دوست مایل کردم
یکمرتبه کار عقل زایل کردم
هر توبه که عقل روز و شب میفرمود
با عشق تو یک دقیقه باطل کردم
دربند سر زلف نگار است دلم
بیچاره بفکر وصل یار است دلم
عمرم به درازی خم زلفش نیست
در زلف نگار ماندگار است دلم
امیال مرا نگفته میداند دوست
این نامه نا نوشته میخواند دوست
با اینهمه هوش و آنهمه دانائی
درد است که درد ما نمیداند دوست
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران