چند دو بیتی از ترانه های فراق
محمود سراجی
دو بیتی ها
می خوردن من ز غایت مشتاقی است
من باده خورم تا نفس از من باقی است
من مست می و باده نبودم هرگز
مستی من از دیدن روی ساقی است
امشب هوس باده لعل است مرا
کی باده انگور کند مست مرا ؟؟؟
مائیم و حضور یار و نوش از قدحش
یک همچو شبی کجا دهد دست مرا ؟
ای دوست که هر راز نهانی دانی
واین نامه نا نوشته را میخوانی
من عاجزم از بیان این شرح فراق
باز آ که تو خود حدیث ما میدانی
گفتند که آن ماه تو دلخواه چرا بود ؟
شیرین سخن و بر همه آگاه چرا بود ؟
تنها گل دردانه در گاه چرا بود ؟
گفتم که خدا بود خدا بود خدا بود
گفتند خدا همدم و یار تو نگردد
آرام دل و صبر و قرار تو نگردد
گفتم که خدایا مپسند ار نه جهان را
آهی بکشم تا بمدار تو نگردد
ای وای دلم که رفته از دست دلم
هرکس که بدل نشست بشکست دلم
دیوانه دلم اگر کمی عاقل بود
افسار گسسته دل نمی بست دلم
با عشق تو زندگی بکام است مرا
واز جام لبت کام مدام است مرا
آن باده که دین ما حرامش فرمود
آری آری بی تو حرام است مرا
دنیا همه از شراب و ما ازغم مست
واین غم بدلم نشسته از روز الست
این عمر چو یک باد ز هفتاد گذشت
عمری که مرا دقیقه ای یکسال است
ای چشمه آب زندگانی لب تو
ا کسیر حیات جاودانی لب تو
گویند همه زبان تو شیرین است
ای قند مکررم زبان و لب تو
مستم بکن و ز قید هستی برهان
باز آ و مرا به اوج مستی برسان
مستم بکن آنچنانکه از مستی من
هم ساغر و هم صراحی آید به فغان
ساقی بنشین که می پرستم کردی
دیوانه تر از چنانکه هستم کردی
با دیدن چشم تو چنان مست شدم
گویی ز شراب ناب مستم کردی
ای وای دلم که رفته از دست دلم
هرکس که بدل نشست بشکست دلم
دیوانه دلم اگر کمی عاقل بود
افسار گسسته دل نمی بست دلم
.ای وای دلم ، وای دلم ، وای دلم
دیوانه نشسته در قفس جای دلم
زیبائی دلبرم گنه کرد ولی
آخر همه را نوشت بر پای دلم
ای وای مرا کشت دلم کشت دلم
خنجر زده بر حیاتم از پشت دلم
عمریست که بازیچه خود کرده مرا
رقصانده مرا با سر انگشت دلم
یک عمر پی امر محال است دلم
با زلف نگار در قتال است دلم
صد ها دل چون منی به موئی بسته
بیچاره دلم چه خوش خیال است دلم
دردا که دلم همیشه تنگ است دلم
با غیر تو روز و شب به جنگ است دلم
با دشمن و دوست دائما در جنگ است
این دل نبود شیر و پلنگ است دلم
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران