برگ سبز یا دم عیسای دگر قسمت سوم ۳
محمود سراجی
ماحصل باور و بیان شعر من در تمثیل برابری یک ذره پوست درخت با کل درخت در اینست که در دل هر ذره هم کل هستی را می تواندید ...
برگ سبز یا دم عیسای دگر
قسمت سوم ۳
مزرع سبزیست بروی زمین
در دل هر شاخه بهشت برین
در تن هر شاخه که نا سفته است
جای هزاران گل نشکفته است
دیده گشا تا که عیان بنگری
خفته سر شاخه بن دیگری
آنچه به یک سبزه نهان داده اند
زندگی خوش به جهان داده اند
مزرع سبزیست بروی زمین
در دل هر شاخه بهشت برین
تک تک این شاخه عریان و لخت
هر قلم ظاهر بی جان و ولخت
مزرع سبزیست بروی زمین
در دل هر شاخه بهشت برین
معجزعشق است به اعضای برگ
جوشش عشق است به اجزای برگ
در دل هر شاخه که نشکفته است
دلبر شیرین دهنی خفته است
آنکه فریبائی گلها از اوست
عطر گل و چه چه بلبل هموست
بلبل شوریده ما مست اوست
او که وصالش همه را آرزوست
چه چه بلبل همه عشق است و شور
حنجره اش مست صفای حضور
طرفه حضوریست حضورگیاه
تک تک هر مویرگش شاهراه
معجز عشق است به اعضای برگ
شیره عشق است به رگهای برگ
جوشش عشق است که جان میدهد
هستی و مستی به جهان میدهد
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران