در قسمت نهم دیدیم که پلنگ عاشق ما با همه گرسنگی اعتناعی به اطراف خود نداشت و بدنبال روباه گشت و گشت تا ....
قسمت دهم
روبه پیر از پی پای پلنگ
در دلش با عقل خود میکرد جنگ
از چه زاین گستردهی پر آب و رنگ
سفرهاش رنگین نمیسازد پلنگ
دندهاش از لاغری بیرون زده
چشم او را گوییا طاعون زده
درد و غم در صورتش افزون شده
گویی از چشمان مار افسون شده
این پلنگ روزهای پیش نیست
علت این درد بیدرمان ز چیست؟
درد او باشد یقینا درد عشق
درد یک بازندهای در نرد عشق
.
روبه آمد از کنار اوگذشت
با سلامی گرم و خوش، در حال گشت
.
شاد شد جان پلنگ از دیدنش
با نوازش مانع ترسید نش
روبه از برخورد او حیرت نمود
با تحیر چشم بینایی گشود
گفت با خود این پلنگ تیزچنگ
روزگارش گشته آنسان تار و تنگ
کز مصیبت رو به من آورده است
بسکه سختیها ز دنیا دیده است
کس نمیداند که وی را چون شده
کز فشار زندگی دلخون شده
ورنه او شوخی ندارد با کسی
ببر غران را نگیرد بر خسی
او کجا و لطف او بر ما کجا
جان ما گیرد به چنگی جابهجا
نیش دندان را نمیگیرد به کار
بهر هر درندهای در کارزار
مشت او بر کشتن گاوی بس اشت
میکـُشد در دم کسی که ناکس اشت
هر یک از چنگال او چون تیر بود
تیزی دندان نگو شمشیر بود
حالیا این گـرد میدان و دلیر
کارش افتاده به یک روباه پیر؟
یاد باد از خوردن یک لقمه گوشت
بر سرم کوبید با یک ضربه مشت
ضربهها زد از پی هر ضربهای
غیر از آن گویی ندارد حربهای
برق و نور از چشم من یک لحظه رفت
رفت اما بیحیا از رو نرفت
آنچنان مشتی که چشمم برق زد
صاعقه بر ما ز غرب و شرق زد
من هم این لحظه تلافی میکنم
هرچه او خواهد منافی میکنم
تا پلنگ آمد بگوید درد خویش
گفت روبه درد او را پیش پیش
********
گفت دردت درد عشق و بیدواست
چارهی درد تو اینک دست ماست
محمود سراجی م.س شاهد.
قسمت یازدهم تا چند روز دیگر
منبع:پژواک ایران