تا ما بشویم ترک پیراهن کن- ترانه های فراق بیست و دوم ۲۲
محمود سراجی
دردیست مرا که نقد جان می سوزد
از گفتن آن مرا زبان می سوزد
پنهان بکنم به سینه دانی چه شود ؟؟؟
تا ریشه و مغز استخوان می سوزد
گوشم همه بر در بود و چشم به راه
شامم نشود سحر مگر آه به آه
ای غافل از احوال من خسته بیا
زآن پیش که سر دهند ، إِنَّا لِلَّهِ
باز آ و مرا ز ما و من ایمن کن
یعنی که مرا بدون خود بی من کن
گر بین من و تو پیرهن حائل بود
تا ما بشویم ترک پیراهن کن
من بی تو بها نمیدهم دنیا را
هر چند که خود بهشت باشد ما را
در دوزخ اگر تو با منی ننگم باد
کز دوزخ خود برون گذارم پارا
دانی که چراخوش طعنه اغیار است ؟؟؟
دیدار رقیب جای دلدار خوش است ؟؟؟
از دیدن خار یاد گل می افتد
گل رفته و بلبل به غم خار خوش است
ای شاخه گل نسترن و نسرینم
از عطر تو آکنده بر و بالینم
بر چشم من ار نیامدی باکی نیست
در باغ خیال خود تو را می بینم
گر دست دهد دوباره ام بخت وصال
گیرم به مراد خویشتن فرصت حال
عشق است و دمی نفس در این عمر دراز
ای جان دلم بقیه خواب است و خیال
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران