روایت پلنگ و آهو قسمت یازدهم ١١
محمود سراجی
در قسمت دهم پلنگ عاشق روبا ه را پیدا کرد .....
و شروع کرد به گفتن شرح حال خود.... برویم بسراغ بقیه ماجرا
تا پلنگ آمد بگوید درد خویش
گفت روبه درد او را پیش پیش
قسمت یازدهم
گفت دردت درد عشق و بیدواست
چارهی درد تو اینک دست ماست
من که آگاهم از این فکر امیر
میکنم از بهر تو فکر خطیر
بعد از این نام تو باشد شاه من
شاه من ! هرگز مرو جز راه من
شاه گفتا من غلامت میشوم
بندهی جاه و مقامت میشوم
عاشقم، عشقی که دنیای من است
حلقهاش بر گردن و پای من است
می کشد آخر مرا این راز دل
اندرونم آتش و رویم خجل
گفت روباه ای امیر خوش سرشت
یک چنین عشقی دهد بوی بهشت
عشق تو سوغاتی از سوی خداست
هدیهای ارزنده از بهر شماست
جان تو روشن شود از نور عشق
هر دل بینور باشد گور عشق
زندگی بیعشق زندان میشود
زنده بودن آفت جان میشود
گر بخواهی زندگی با حال عشق
میروی تا آسمان دنبال عشق
گفت آخر من چه گویم ای رفیق
ای رفیق عاقل و یار شفیق
من به هر جایی تو گویی میروم
در پی اش تا آسمانها میپرم
لیکن او هرگز نمیداند که من
عاشقم، دیوانهی آن خوش بدن
گفت آیا یار دیگر دارد او؟
یا تو را باشد رقیبی روبهرو؟
گر نداری قدرت یارای آن
تا بدر سازی زمیدان پای آن
من تو را تنها حبیبت میکنم
گر بخواهی بیرقیبت میکنم
در غذایش سم افعی میزنم
قبر او را خود به دستم میکنم
تا نباشد خار راه شاه من
دشمن شاهم بود در چاه من
خندهای آمد به لبهای پلنگ
گفت ای حیلهگر خوش آب و رنگ
بر من عاشق محبت میکنی؟
لیکن از باب چه صحبت میکنی؟
آن رقیبی که تو داری باورش
تا کنون هرگز نزاده مادرش
درد من بالاتر از این حرفهاست
درد عشقم ماورای دردهاست
قسمت دوازدهم دو روز دیگر
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران