سرود های عرفانی از دیوان مزامیر عشق ..........راز و نیاز هیجدهم ۱۸ - ذکر هفتم ۷ مثنوی رابعه
محمود سراجی
راز و نیاز هیجدهم ۱۸ - ذکر هفتم ۷ رابعه
مثنوی رابعه
۱
رابعه از صنع خدا دور بود
بر همه جز صانع خود کور بود
آنچه که در جان و دلش ریشه داشت
عشق خدا بود و بجز آن نداشت
گفت حکیمی به چه پرداختی ؟؟؟
کاینهمه عزت به جهان یافتی ؟؟؟
گفت به کف هر چه که اورده ام
هر چه جز او یافته گم کرده ام
گفت چسان مدح و ستایش کنی ؟؟؟
دیده ای اورا که نیایش کنی ؟؟؟
گفت مر اورا هله نا دیدمی
از دل و جانم نپرستیدمی
خادمه اش گفت برون آ ز در
تا که ببینی همه جا بار و بر
فصل ربیع است و جهان نو شده
روح و روان تازه و جان نو شده
لحظه ای از دخمه برون شو ببین
با چمن و سبزه چه کرده زمین ؟؟؟
صنع خدا بین و دلی تازه کن
گوش به صد نغمه و آوازه کن
رابعه از دخمه تاریک خود
با سخن نازک و باریک خود
گفت که ای غافل از احوال من
بی خبر از شور من و حال من
ای که نداری خبر از راز عشق
پر شده گوشم همه آواز عشق
هان بدرون شو که به صانع رسی
دیدن آن کن که ندیده کسی
جوشش عشق است که جان میدهد
هستی و مستی به جهان میدهد
م.س شاهد
بقیه دارد
منبع:پژواک ایران