پلنگی که عاشق آهو شد و حماسه آفرید ......[ آری آری عشق غوغا میکند ] قسمت ششم
محمود سراجی
آه از نهاد آهوی مادر بلند شد وقتی فرزندش را اسیر پلنگ دید و متحیر شد وقتی که دید پلنگ بدون هیچ دلیلی از خوردنشان منصرف شد و پا بفرار آن دو را ترک کرد و رفت
.
باورش هرگز نمیشد کار او
در تعجب مانده از کردار او
او چرا این لقمههای چرب را
بر خلاف خوی خود کرده رها
او چرا اینسان به سرعت میدوید؟
بعد از آنکه ندبههایم را شنید؟
گر جدا میکرد بند از بند من
هم مرا میخورد , هم فرزند من
کس به فریاد دل من میرسید؟
کس فغان و نالهام را میشنید؟
در تحیر مات و حیران مانده بود
این یکی را تاکنون ناخوانده بود
جز خداوندی که باران میدهد
اینهمه شیرم به پستان میدهد
شکر ایزد کرد کای عالیجناب
ای که فرمودی دعایم مستجاب
من چه سان لطف تو را جبران کنم
امر کن تا جان خود قربان کنم
لانهی من از گل شبدر پر است
دور تا دورش مثال آخور است
منزل من آخوری زیبنده است
مقدم آن پادشه را بنده است
یک قدم بر کلبهی ما رنجه کن
کلبهام را غرق عطر غنچه کن
از سرت تا پا تمیزت میکنم
خویشتن را من کنیزت میکنم
بسترت را مینهم از برگ کاه
تا که راحتتر بخوابی تا پگاه
مثل گل زیبا بسازم جای تو
با حنا رنگین بسازم پای تو
استراحت کن مثال خانهات
شیر آهو میدهم صبحانهات
گر بخواهی شهدخوش طعم عسل
از شکاف کوه آرم یک بغل
آب چشمه از سر کوه آورم
چرک و خاک از دست و پایت میبرم
**********
حرف کفرآلود آن آهوی مست
بر دل افلاک و مافیها نشست
کهکشانها تا که صوت او شنید
پاسخ لبیک از هر جا رسید
این ندا آمد ز سوی آسمان
کای تو ما را بهترین ِ میزبان
من کنون در کلبهات هستم مقیم
از گل شبدر شنیدم آن شمیم
بقیه لبیک و اجابت حق و دلجوئی از آهوی مادر را در قسمت هفتم ببینید
منبع:پژواک ایران