مناظره عقل و عشق ۲ - محمود سراجی
محمود سراجی
مناظره عقل و عشق -
گفتند چنین عشق و جنون کس نشنیده ست
کس مثل تو دیوانه در این شهر ندید ست
گفتم خجلم از عمل خویش کز این شهر
آوازه من بر همه عالم نرسیده ست
گفتند که بد نامی تو ورد زبان است
مجنون شده ای نام تو رسوای جهان است
گفتم خجل از حرمت مجنون عزیزم
بد نامی من گردن لیلای زمان است
گفتند چرا از تو جدا رفت؟ کجا رفت؟
خوش باش که از چشم و دلت درد و بلا رفت؟
گفتم که نگویید نگویید... خدا را
از زندگی ام آب بقا رفت بقا رفت
گفتند اگر آب بقا بود چه ها کرد؟
جز این که تو را از همه جز خویش جدا کرد؟
گفتم که ندیدید ندیدید خدا را
ای کاش چنین بود ز خود نیز جدا کرد
گفتند که او بر تر از آنهای دگر نیست
شیرینی قند آبه کم از آب شکر نیست
گفتم که چه جای شکر و صحبت قند است؟
شیرینی او جز خود او جای دگر نیست
گفتند که آن ماه تو دلخواه چرا بود؟
تنها گل دیرینه درگاه چرا بود؟
شیرین سخن و بر همه آگاه چرا بود؟
گفتم که خدا بود، خدا بود، خدا بود
گفتند خدا همدم و یار تو نگردد
آرام دل و صبر و قرار تو نگردد
گفتم که خدایا مپسند ار نه جهان را
کاری بکنم تا بمدار تو نگردد
گفتند مقدر شده با درد بسازی
گفتم که مرا نیست جز این درد نیازی
گفتند که عقلت شده بازیچه این عشق
گفتم که بپرسید چه داری که بازی؟
گفتند به تر فند کند روح تو مجبور
تا اینکه ببینی رخ آن لعبت مغرور
گفتم که توان دید رخ ماه من از دور
چون [ماه] که در هاله ای از [رخ] شده محصور
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران