مناظره عقل و عشق ۱
محمود سراجی
مناظره عقل و عشق
توجه
در کلیه منظومه مناظره
واژه گفتند نماینده عقل
و
وازه گفتم نماینده عشق است
گفتند تو را ترک کنم با دل و جانم
نام تو دگر بار نیارم به زبانم
دیدم که جهان بی تو نیارزد که بمانم
گفتم نتوانم... نتوانم... نتوانم
گفتند برون کن ز سر این عشق که خام است
صنعان شده ای توبه کن این عشق حرام است
گفتم که به درگاه تو صد توبه الهی
از هر چه جز این عشق که این توبه تمام است
گفتند حذر کن ز خیالش که محال است
واین خواب پریشان تو رویا و خیال است
گفتم که اگر خوابم از این خواب چه خوشتر؟
بیدارم اگر، خواب مرا دشمن حال است
گفتند از این عشق بجز درد نزاید
واین خواب خوش از شب به سحر گاه نپاید
گفتم که مرا نیز جز این عمر نشاید
وان نیز مرا تا به سحر گاه سر آید
.
گفتند نباشد به فلک طاقت این شور
چون صاعقه ویران گر و چون بارقه پر نور
گفتم که نگار است مرا غایت منظور
واین شور بود در دل من تا به لب گور
.
گفتند که این عشق تو مانند جنون است
در سینه بجای جگرت کاسه خون است
گفتم که بدرگاه تو صد شکرالهی
کاین عشق بهر لحظه مرا رو به فزون است
.
گفتند که رقصانده تو را با سر انگشت
چرخانده و خنجر زده بر عقل تو از پش
گفتم که مریزاد چنین خنجر و این مشت
از خنجر او نیست که این عقل مرا کشت
.
گفتند از این عشق جنون زای تو فریاد
فریاد و فغان از توو زین عشق تو بیداد
گفتم که مرا عقل بود افت این عشق
ور نه چه خطا سر زده زین عشق خدا داد
.
گفتند که عقل از عمل یار تو مات است
در ظلمت خود غافل از اینسان درجات است
گفتم که چنین است مرا آب حیات است
هر آب حیاتی به درون ظلمات است
.
گفتند که شهزاده رویای تو کور است
زاین عشق چو افسانه و دردانه بدور است
گفتم که چه کوری است که چشمان خمارش
زیبا تر از افسانه دریاچه نور است
م.س شاهد - محمود سراجی
بقیه دارد
منبع:پژواک ایران