عشق نگنجد به زمين و زمان - [ قسمت اول ]
محمود سراجی
عشق نگنجد به زمين و زمان
عکس یار در آینه
قسمت اول
تاکه در آئينه رخ خويش ديد
از همه جا صوت انالحق شنيد
شايق پرداخته خويش شد
عاشق و دلباخته خويش شد
ميل به ديدار رخ يار کرد
ساحت عالم گل و گلزار کرد
پرتو عشقش به سماوات زد
عشق نگو شعله به مرآت زد
ناله برآمد ز دل آسمان
بارخداوند جهان الامان
اين چه بلا بود امانم بريد
از دل من تاب و توانم بريد
من نتوانم بکشم بار آن
عشق نگنجد به زمين و زمان
خواست که برکوه نهد بار عشق
تا بکشد کوه گران بار عشق
کوه هراسان شد و سر باز زد
بار امانت به زمين باز زد
لرزه برافتاد به جان زمين
گفت توان نيست مرا اينچنين
زآنچه ابا کرده از او آسمان
ما و چنين قدرت بار گران؟
سخت گران است امانت گران
بار امانت نکشد آسمان
بار گران بر دل عاشق رواست
آنکه براين درد و بلا مبتلاست
قدرت من نيست چنين کار سخت
جزدل آن عاشق برگشته بخت
چنته آدم به چنين حال خوش
آب گران در دل گودال خوش
قرعه کشيدند بنام فضول
بر من مجنون ظلوما جهول
عاشق ديوانه گرفتار شد
بر دلش اين بار گران بار شد
آنچه جهان می کند از وی فرار
در دل من يافت بدينسان قرار
و حضرت لسان الغيب می فرمايد:
"آسمان بار امانت نتوانست کشيد
قرعه فال به نام من ديوانه زدند
جوشش عشق است که جان می دهد
هستی و مستی به جهان می دهد
******
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران