امیال مرا نگفته میداند دوست - ترانه های فراق بیست و سوم ۲۳
محمود سراجی
امیال مرا نگفته میداند دوست - ترانه های فراق بیست و سوم ۲۳ محمود سراجی م.س شاهد
امیال مرا نگفته میداند دوست
مهر تو نهان شده مرا در دل تنگ
تا از غم هجر تو نباشم دلتنگ
دانی بچه سان نشسته این مهر بدل
چون در به صدف لعل بدخشان در سنگ
از عشق تو هر که مرد جاوید شود
چون ذره که گر شکافت خورشید شود
بر مرده من گذر بکن رقص کنان
تا روز عزا برای من عید شود
ای باغ آرم بدون روی تو کویر
وای بی تو فضای باغ و بستان دلگیر
هر کس که خورد آب حیات از لب تو
تا آخر عمر خود نمیگردد پیر
امشب گل روی دوست دیدن دارد
از لعل لبش نغمه شنیدن دارد
گویند ترش کرده رخ شیرینش
میخوش شده طعم آن چشیدن دارد
بر زلف تو تا دراز دستی نکنم
بی باده بلب هزار مستی بکنم
با همچو بتی کجا روا میدارند
تا بار دگر خدا پرستی بکنم
تا دل به هوای دوست مایل کردم
یکمرتبه کار عقل زایل کردم
هر توبه که عقل روز و شب میفرمود
با عشق تو یک دقیقه باطل کردم
گفتند که او رفته پی یار جوانی
این بازی چرخ است تو تقدیر ندانی
گفتم که بهم می شکنم چرخه تقدیر
با آه فلک سوز تو تدبیر ندانی
.
دربند سر زلف نگار است دلم
بیچاره بفکر وصل یار است دلم
عمرم به درازی خم زلفش نیست
در زلف نگار ماندگار است
امیال مرا نگفته میداند دوست
این نامه نا نوشته میخواند دوست
با اینهمه هوش و آنهمه دانائی
درد است که درد ما نمیداند دوست
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران