حضرت عشق قسمت پنجم
محمود سراجی
حضرت عشق
ای همه اوصاف جهان جلی
از تو بود منعکس و منجلی
.
خاک توئی باد توئی آب تو
آتش رخشنده وخوشاب تو
کل عناصر همه اوصاف توست
پشه چو سیمرغ سرقاف توست
فرش ثری عرش ثریا تویی
هم کف و هم پهنه دریا تویی
غیر تو در عالم هستی کجاست ؟؟؟
هر چه که دیدم همه الا و لاست
لا همه الا شده از هست تو
جمله بلند است همه پست تو
هر دو جهان فاقد جنبده است
غیر تو خالی ز تنابنده است
طرف چمن نوگل خندان توئی
هم گل و هم باغ و گلستان توئی
هم به زمین ریشه سرو سهی
هم به زمان جلوه که فرهی
هم به سر شاخه گل نسترن
نرگس و نسرین و گل یاسمن
کیست به غیر از تو به اعماق جان
عامل پیوند دل عاشقان
تاک توئی خاک توئی پاک تو
مستی می نشئه تریاک تو
خوشه انگور به بستان توئی
جام می و باده مستان توئی
جام تهی در کف مستان مست
زان می جاوید و شراب الست
مست توئی میکده و خم توئی
از همه پیداتری و گم توئی
از سر یک ناخن انگشت پا
تا بن مغز و پی و چین و غشاء
جمله توئی خفته به اندام من
گر چه بخوانند بر آن نام من
اشک توئی در ته چشمان تر
باز مرا زاینهمه نزدیکتر
بر سر من تک تک موهای من
تا به سرانگشت نوک پا ی من
عشق به دل خفته و امیال من
آکه و داننده احوال من
حرف زبان و سخن گفته ام
راز دل گفته و ناگفته ام
شطح و پریشانی پندار من
اینهمه طامات به گفتار من
کلمه به کلمه به دهانم توئی
حرف تکلم به زبانم توئی
گر تو نبودی بزبانم به قال
ساکت و صامت شده بودم چولال
جای زبانم تو زنی حرف من
هم بزبانم تو بکاری سخن
آنکه تکلم کند از سوی تو
من شده ام جمله سخنگوی تو
ای که تو آری سخنم بر زبان
من چه بگویم سخنی غیر از آن
جوشش عشق است که جان میدهد
هستی و مستی به جهان میدهد
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران