کبوتری پریدهام
محمود سراجی
به ره نشستهای چو من، نترسد از ملامتی
ز جان گذشته کی کند، هراسی از شماتتی
ز دست یار بی خبر، که کرده سر به زیر پر
دگر به جان مختصر، نمانده استقامتی
کسی که گشته مبتلا، ز جان و دل شود رها
بدون جان و دل مرا، چه وحشت از قباحتی
فراغت از ملامتم، چه باکی از شماتتم
بری ز هر ندامتم، چه باکم از ملامتی
نه زیر بار این و آن، نه ما سوار دیگران
نه بیم این نه شوق آن، نه منّت از جماعتی
به عاشقی که تا سحر، زند به جان و دل شرر
در این دو روز بی ثمر، چه بیمی از نقاهتی
فغان ز آه سرد دل، امان ز سوز و درد دل
نمی رسد به گرد دل، نه پند و نه بلاغتی
ز شمع روشنی که شب، رسانده جان خود به لب
که جان دهد میان تب، خطا بود شکایتی
دل از جهان بریده ام، غمش به جان خریدهام
کبوتری پریدهم، نترسم از اسارتی
مرا چو آن فرشته خو، ُکشد بدون گفت و گو
اگر رسد به آرزو، چه مرگ پر سعادتی
منبع:پژواک ایران