باحالت ویا حیلت و با زاری و یا زور
محمود سراجی
گفتند که دنیای تو دنیای سراب است
اوهام تو بر دیدن او اوج عذاب است
گفتم که اگر دیدن دلدار عذاب است
بر همچو عذابی دل بیچاره کباب است
*
گفتند، مقدر شده با درد بسازی
گفتم که مرا نیست جز این درد نیازی
گفتند که عقلت شده بازیچه این عشق
گفتم که بپرسید چه داری که ببازی؟
*
گفتند که با مرگ تو این عشق تمام است
گفتم به یقین لحظه دیدار بکام است
گفتند که او هست ولی درد مدام است
گفتم اگر او هست پس این درد کدام است ؟؟؟
*
گفتند که او با تو در این عشق چه ها کرد ؟؟؟
جز اینکه تو را عاشق خود کرد و رها کرد
گفتم که رها کرد و ندانست که ما را
از هر چه به جز خویش رها کرد و جدا کرد
*
گفتند که محبوب تو محبوب جهان شد
بت ساختی و در همه جا ورد زبان شد
گفتم که مرا قدرت این عشق عیان شد
کان خانه نشین بت شد و محبوب جهان شد
*
گفتند به عمرت شده عاشق شده باشی ؟؟؟
مجنون چنین یار منافق شده باشی ؟؟؟
گفتم که بپرسید به عمرت شده روزی
یک لحظه چنین عاشق صادق شده باشی ؟؟؟
*
گفتند که بدنامی تو ورد زبان است
مجنون شده ای نام تو رسوای جهان است
گفتم خجل از شهرت مجنون عزیزم
بد نامی من گردن لیلای زمان است
*
گفتند تو را عاقبت کار خراب است
برگرد که امیال تو اوهام و سراب است
رسوائی و مرگ است تو را حاصل این عشق
گفتم که از او هر چه رسد عین صواب است
*
گفتند که صد حیف از این حالت و این شور
هرگز نشود یار تو با روح تو محشور
گفتم که غمی نیست ، خیالش بکف آرم
باحالت ویا حیلت و با زاری و یا زور
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران