اولین عشق قسمت سوم ٣
محمود سراجی
ابیاتی از قسمت های قبلی برای یاد آوری وایجاد ارتباط موضوعی ....
به این بخش هم مثل قسمت های قبل اشعار جدید اضافه شده است
.
قسمت پایانی
.
درد و درمان من توئی ای دوست
جمع اضداد در یکی نیکوست
تا فاحببت بر زبان راندی
خود مزامیر عشق را خوا ندی
وحدت آمد به کثرت از این عشق
عالم آمد به وحشت از این عشق
خلق کردی مرا و در سفتی
فتبارک بنام خود گفتی
من کجا و چنین خراب آباد
داد از این عشق و عاشقی فریاد
.
رنگ گل بوی گل لطافت گل
آیتی باشد ازظرافت گل
لیکن این سمبل است وظاهر حسن
در حقیقت تویی مظاهر حس
این تویی روح و جان و هستی گل
در بهاران نشاط و مستی گل
تو گلی گل تو جلوه گل تو
چهچه دلنواز بلبل تو
رنگ و بوی گل ار خود گل نیست
گل بی رنگ وبوی نامش چیست ؟؟؟
صوت بلبل نباشد ار بلبل
بلبل لال را چه نامد گل ؟؟؟
گر تو از گل برون شوی یک دم
گل همان لحظه میرود به عدم
من و گل هر دو مونس عدمیم
با عدم همجوار و یک قدمیم
گل بیچاره هم چو من به عدم
یک نفس بند هست و نیم قدم
من تو ام یا تو من نمیدانم
یا چو یک جان و تن نمیدانم
تا فاحببت بر زبان راندی
خود مزامیر عشق را خوا ندی
وحدت آمد به کثرت از این عشق
عالم آمد به وحشت از این عشق
اخگر عشق در جهان پاشید
بر تن و جسم , روح و جان پاشید
.
حسن رویت از " آن "یوسف بود
کز دل مصریان بر آمد دود
ور نه زاین بردگان خوش سیما
می فروشند شان به نصف بها
یوسفی کاو دل زلیخا برد
دست پخت تو بود و یوسف خورد
یک نظر کرده ای به جانب یار
تا زلیخا بیاوریبه ویار
زد دل واله زلیخا غنج
دستها پاره شد بجای ترنج
این تو بودی چو گنج پنهانی
متجلی بشکل کنعانی
اگر عذرا بوصل شایق بود
جسم تو در لباس وامق بود
دل لیلی ز هجر تو خون شد
نقل مجلس حدیث مجنون شد
ویس و رامین و لیلی و مجنون
واینهمه قصه های عشق و جنون
شمع و پروانه و گل و بلبل
شعله شمع و دلربایی گل
در حقیقت تویی به پرده راز
گاه در نازی و گهی به نیاز
گاه فرهاد و گاه شیرینی
موجد قصه های دیرینی
گاه یوسف گهی زلیخاتی
گاه صنعان و گاه ترسایی
گاه شیری به سینه مادر
گاه طفلی به نوش این گوهر
در نگنجد به حکمت این منطوق
که یکی باشد عاشق و معشوق
درد و درمان من تویی ای دوست
جمع اضداد در یکی نیکوست
من تو ام یا تو من نمیدانم
یا چو یک جان و تن نمیدانم
تا فاحببت بر زبان راندی
خود مزامیر عشق را خواندی
وحدت آمد به کثرت از این عشق
عالم آمد به وحشت از این عشق
عاقبت ذره ای که بعد نداشت
شد رها و جهان بجای گذاشت
عاقبت جرم و جسم شد عالم
عشق از او شد جدا و شد آدم
آدمی پاک و بر تر از افلاک
زاده عشق و لایق لولاک
منم آن زاده عصاره عشق
عکسی از پرتو دوباره عشق
افتراق آمد و جداییها
قطره ای شد ز بحر عشق جدا
زاده عشق شد اسیر جهان
ذره ای شد رها و سرگردان
ذره ای بی قرار و راحت و خواب
در دلش آفتاب عالمتاب
از خیال وصال مبداء خویش
با دلی از فراق جانان ریش
.
تا تو لیلی نیاوری بوجود
کی بر آید ز آه مجنون دود ؟؟؟
عشق اگر شعله ای نیفروزد
جان پروانه از کجا سوزد ؟؟؟
آفتاب ار نبود نور افشان
ذره کی بود خوار و سرگردان ؟؟؟
عاشق خود شدی و گل چیدی
سوخت عالم ز عشق توحیدی
عشق ورزی اگر گناه خطاست
عاشق ار مستحق جور و جفاست
اولین عشق در نگاه تو بود
گر گنه بود این گناه تو بود
پایان مثنوی اولین عشق
.
بعد از یک تنفس کوتاه مثنوی امانت عشق را که از آیه ٧٢ سوره مبارکه الحجر الهام گرفته ام به درخواست تعدادی از عزیزان و بمناسبت چاپ در سی ان ان در چند قسمت تقدیم حضورتان خواهم کرد
.
محمود سراجی م.س شاهد
http://ireport.cnn.com/docs/DOC-1177719 >>>>>>>CNN
عزیزانی که مایلند مثنوی اولین عشق را یکجا بخوانند آدرس سی ان ان را کلیک کنند و همه مثنوی را با هم بخوانند
با احترام محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران