چندان شکسته ایم که نتوان دگر شکست
کوچکتر از غبار شکسته دگر چه هست؟
-
گردیم و دامنت شده جای نشست ما
دست اش مریزاد آنکه مرا اینچنین شکست
-
عشقت چنان عجین شده با ذره ذره ام
در حیرتم که از تو چسان میتوان گسست
-
با زلف خویش حصر من از عشق کرده ای
آبیم و راه ما نتوان با کمند بست
-
بستی زبان ما که نگوئیم از توحرف
با دل چه میکنی که شب و روز با توهست؟
-
با آرزوی دیدن رویت چه میکنی؟
آنگه که نا امید شدم از تو با منست
-
هر چند بسته ای سر کویت بروی من
با آرزو ... همیشه در آن میتوان نشست
-
کشتی مرا و عشق تو در دل نمرده است
جاوید گشت هرکه در عشق تو ور شکست
-
قصدت اگر چه در دل من مرگ عشق توست
کاری عبث چو کوفتن آب و هاون است
-
بندی است بین دل و تو کز عشق رشته است
دیوانه است هر که بگوید توان گسست
-
دل را که برده ای و پس آورده ای چه سود
این دل بود نه توپ بچرخد ز دست به دست
-
نرگس گشود چشم و من از خود بدر شدم
یاد نگاه شوخ تو آمد به دل نشست
-
بگشای چشم و نرگس شهلا خجل بک
ای چشم توبدون می و باده مست مست
-
شادی ندیده ای که به غم همنشین شود
شادم از آن زمان که غمت بر دلم نشست
-
شاهد" چنان شکسته و زخمی است گوئیا
زخمش نمیتوان که به صد وصله باز بست
-
محمود سراجیم.س شاهد
منبع:پژواک ایران