بیان عاشقی - قسمت ٥ .... مناجات ١٠
محمود سراجی
بازگشت مختصر به عقب بمنظور ارتباط موضوعی با قسمت قبل
لا .........بر سر لااله الا
رمزی ز صمد بود نه اعیان
کاین سر به مهر در نگنجد
در عقل عقال ووهم اذهان
******
این لاء برون ز وهم و اوهام
طامات بفکر و زعم خامان
تنها صفت زبان عشق است
در وصف جمال جان جانان
عشق است در این کنایه حاکم
مهر است در آن چو خوشه افشان
عشق است بهر زبان که گویند
در وصف تو کافر و مسلمان
عشق است چه بت چه بت پرستی
حق است چه بت چه بت پرستان
من قاصرم از بیان این شطح
من عاجزم از دلیل و برهان
انسان که به حبه خفته بی شک
مجموع صفات غله و نان
آن سن که به نطفه ای نهفته
اخلاق و نژاد و خوی انسان
آن سا ن که وجود و شکل خانه
از عر صه خود گرفته سامان
آن سا ن که پرند کاخ پیله
زائیده ز تخم ریز نوغان
عالم ز صمد گرفته نشات
زیرا که ز عرصه زاید اعیان
این ما یه که در خمیره خود
واز گستره ضمیر تابان
دارد هنر تنوع نوع
گردد بهزار گونه الوان
یک بارقه از صمد گرفته
کافتاده چنین به حال جولان
ای جمله صمد به حد مطلق
وای ذات تو بی زوال و خسران
خالی ز جهان جهان پر از تو
بی جان و تنی و بر همه جان
تنها صمد تو زاده این عشق
با " لم یلدت "مرا نسوزان
"لم یولد"تو به عینه حق است
جان ولد آن دگر بگردان
مو بر تنم از چنین توهم
واز حیرت و این خیال پژمان
چون سوزن وهم رفته بر مغز
چون آتش شک نشسته بر جان
من کیستم ای تو رمز هر راز
من چیستم ای رحیم رحمان
من گمشده در وجود خویشم
یارب تو مرا بمن شناسان
******
محمود سراجی
منبع:پژواک ایران