پلنگی که عاشق آهو شد و حماسه آفرید ......[ آری آری عشق غوغا میکند ] قسمت هفتم
محمود سراجی
یادآوری:
حرف کفرآلود آن آهوی مست
بر دل افلاک و مافیها نشست
کهکشانها تا که صوت او شنید
پاسخ لبیک از هر جا رسید
این ندا آمد ز سوی آسمان
کای تو ما را بهترین ِ میزبان
من کنون در کلبهات هستم مقیم
از گل شبدر شنیدم آن شمیم
.
قسمت هفتم ٧
در تمام عرصه و فرش زمین
کلبهات شد قلعهی حصن حصین
در پذیرایی داغ و گرم تو
بوی عشق آید ز لحن نرم تو
یک چنین مهمانی شاهانهای
کس ندیده جز به یک افسانهای
در اساطیر خدایان نیز باز
کس ندیده از کسی این پیشواز
زین تقاضا قدسیان رقص آمدند
با ملایک در ترقص آمدند
یاد داری قصهی چوپان و شاه؟
دید موسی یک شبانی را به راه ؟
دعوتت پیرایهای در بر نداشت
فکر یک تن واسطه در سر نداشت
گفتهات چون از جگر برخاسته
میپذیرم بی حضور و واسطه
خانهی مخروبه جای پای من
در دل بشکسته باشد جای من
هرکجا قلبی شکست از روزگار
دست من آید به ترمیمش به کار
هر دلی تنها شود یار منست
رفع تنهایی از او کار منست
من به دلهای پریشان می روم
تا که آن تکنالهها را بشنوم
هر که در تنهاییاش خواند مرا
مستجابش سازم امیال ورا
صد فرشته حافظ جانت شوند
میزبانی کن که مهمانت شوند
میزبان ما ز مهمانها سر است
حرفهای بیریایش گوهر است
هم شبانی، هم تو موسایی مرا
می پذیرم دعوتت را بی ریا
از دلت بیرون بکن این بار غم
هرچه خواهی وصله زن بر چاروقم
هر چه بر مهمان کنی لطف و کرم
این کرم را تا ثریا میبرم
تو کجا و آن شبان، وآن رابطه
تو مرا خواندی به خود بیواسطه
آنکه قلبش را سپارد دست عشق
وآنکه بی ساغر بگردد مست عشق
ما زبان حال او را بشنویم
آنکه دارد حرف با ما بشنویم
قلب آهو گرم شد از ماسوی
قوت زانو گرفت از این ندا
تا به پایش باز شد یک ذره جان
لنگلنگان شد به آن مسلخ روان
بچه آهو بیخیال از ماجرا
پوزه میمالید جای رد پا
بوی او بس آشنا آمد ورا
گوییا بوی پدر آید ورا
بوی مطبوعی که او بوییده بود
هم ز مادر ، هم ز صحرا دیده بود
.
قسمت هشتم حماسه پلنگ و آهو در چند روز آینده
منبع:پژواک ایران