برگ سبز یا دم عیسای دگر قسمت چهارم ۴
محمود سراجی
باردگر عشق سخن ساز کرد
صد گره از مشکل من باز کرد
دیده جان باز کن اینجا که من
گویمت از معجز رستن سخن
فاش بگویم به صدای رسا
خفته به هر نقطه رستن خدا
در تن یک شاخه اگر بنگری
با نظر و دیده بینا تری
ریشه و برگ و گل و آوند و پوست
هست به هر نقطه که در کل اوست
حاصل معنی که در این گفتگوست
کل درخت است چو یک ذره پوست
ترکه ، که از شاخه جدا میشود
از تنه و ریشه رها میشود
خفته در آن خصلت کل درخت
گر چه بود درک چنین نکته سخت
گر بنشانی به زمین شاخه را
از تنه و ریشه مادر جدا
شاخ جوان ریشه زند جای برگ
برگ شود شاخه و اجزای برگ
باز شود چرخه هستی پدید
ریشه و برگ و گل و شاخ جدید
میوه که محصول چنین محتواست
باز همو منشاء اصل بقاست
گر چه در این نکته بسی راز هاست
حیف که از مبحث اصلی جداست
آنچه در این کاوش و این جستجوست
ریشه و برگ و گل و میوه هموست
برگ مسیحا نفس اینجا کجاست ؟؟؟
برگ کجا ؟ میوه کجا ؟ این خداست
جوشش عشق است که جان میدهد
هستی و مستی به جهان میدهد
م.س شاهد
قسمت پنجم ۵ :فردا
منبع:پژواک ایران