مناظره عقل و عشق- قسمت دوم
محمود سراجی
دوستان محبوب من , قصد دارم که برای ایجاد تنوع یکروز در میان یکبار مثنوی و یکبار ادامه مناظره عقل و عشق را تقدیم حضورتان کنم امید که مقبول افتد اغلب اشعار جدید هستند و گاها برای پر بار شدن ناخنکی هم به دیوان مزامیر عشق میزنم توضیحا مناظره و مثنوی عشق منحصرا از طریق سایت وزین پژواک تقدیم صاحبدلان خواهد شد
امروز مناظره دوم عقل و عشق
.
محمود سراجی
گفتند که این عشق تو مانند جنون است
در سینه بجای جگرت کاسه خون است
گفتم که بدرگاه تو صد شکر الهی
کاین عشق بهر لحظه مرا رو به فزون است
.
گفتند که بود آنکه ترا غرقه به خون کرد؟
سرگشته و آواره صحرای جنون کرد
گفتم صنمی بود فسونکار که در شهر
با نیمه نگاهی همه را سحر و فسون کرد
.
گفتند که او گرچه فسونکار و بلا بود
در دست تو چون موم بهر شکل رضا بود
گفتم که ندیدید خسوف رخ آن ماه
زیرا به قفا بود قفا بود قفا بود
.
گفتند از این عشق جنون زای تو فریاد
فریاد و فغان از تو و زاین عشق تو بیداد
گفتم که مرا موهبت و لطف الهی است
صد شکر از این موهبت و عشق خدا داد
.
گفتند چه دیدی تو از این ولوله قامت؟
افکنده دلت بر در او رحل اقامت
گفتم که نگویید خدا را که خلایق
ترسم بدر آیند، تماشای قیامت
.
گفتند چه دیدی تو از آن یار جگر خوار؟
گفتم که از این گفته دل یار میازار
گفتند که او دشمن جان است و دل آزار
گفتم که چنین دشمن جان باد مرا یار
.
گفتند چه شد باز ترا برد به سویش؟
جای قدمت مانده بهر جا سر کویش
گفتم که طواف سر کویش به سرم بود
واین گام خیال است که افتاده به کویش
.
گفتند ترا ترک کنم با دل و جانم
نام تو دگر بار نیارم به زبانم
دیدم که جهان بی تو نیا رزد که بمانم
گفتم، نتوانم، نتوانم،نتوانم
.
گفتند حرام است چنین عشق و چنین یار
زاین یار حذر کن بمثال حذر از مار
گفتم که نمودم حذر از یار ولیکن
دیدم حذر از جان نتوان کرد بیک بار
دیدم که جهان بی تو نیا رزد که بمانم
گفتم، نتوانم، نتوانم،نتوانم
.
[ پایان قسمت دوم ]
محمود سراجی
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران