در قسمت دوم دیدیم که بچه آهو حیوان زیبا وخال خالی را پشت بوته ها دید و برای بازی با او به سمتش دوید مادر هراسان شد و با دیدن پشت بوته ها وحشت کرد ... ما بعد از خواندن چند بیت از قسمت گذشته [ برای یاد آوری ] بقیه داستان را پی میگیریم
.
چشم آهو بچه هر سو میدوید
ناگهان یک سایه پشت بوته دید
ایستاد و گوشها را تیز کرد
فکر یک بازی شوقانگیز کرد
بیمحابا سوی جنگل شد دوان
گوییا تیری جهید از یک کمان
مادر از وحشت ز جای خود پرید
گِرد شد چشمش چو پشت بوته دید
..
در میان شاخههای بوتهزار
هیکل خونخوارهای شد آشکار
پشت آن تک بوتههای سبز رنگ
دیده شد غولی به شکل یک پلنگ
راست قامت با تن و پای بلند
باشکوه اِستاده چون کوه سهند
اندرونش خسته و جسمش نزار
لیکن از بیرون متین و استوار
در دل آهو تلاطم شد به پا
لحظهای گویی فلج شد جابهجا
گفت در دل ای خدای آهوان
ای خدای آهوان بیزبان
بچه ی من قابل خوردن نبود
جثهاش اندازهی یک لقمه بود
الامان از این بلای ناگهان
الامان ای رب سبحان، الامان
با بهای جان ما او را بخر
جان ما را جای جان او ببر
هم پلنگ از ما بگردد سیرسیر
هم نگردد بچهام اینسان اسیر
طعمهی خوبی برایش میشوم
چند روزی هم غذایش میشوم
ای خداوندی که دنیا دست توست
کل مخلوق زمین پابست توست
یا مرا از بندگی طردم بکن
یا بلاگردان فرزندم بکن
--------
اینهم قسمت سوم پلنگ عاشق وآهوی هراسان تا ببینیم
ندبه مادر به درگاه الهی به کجا می کشد
قسمت چهارم تا چند روز دیگر یادتان نرود ...
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران