لیله البدر و حلول مه نو
محمود سراجی
غزلی عاشقانه و عرفانی
و این هفتاد و پنجمین [ عاشقانه عرفانی ] من است که طی چند ماه اخیر در رسانه پژواک ایران چاپ و منتشر میشود درود بر پژواک ایران ...
******
لیله البدر شود هر شبم از نور خدائی
گر که رخساره از آن ظلمت گیسو بگشائی
ماه من در پس آن ابر سیه تا کی و تا چند ؟
شب به پایان نرسد تا تو مرا رخ ننمائی
بگشا چهره تابان مه از طره شبگون
بگشا تا که غم از این دل شیدا بزدائی
به حجاب آمده از شرم رخ ماه تو گیتی
به نقاب آمده خورشید ضیاء تا تو در آیی
ترسم انگشت نما گردی و رسوای خلایق
که حلول مه نو را سزد انگشت نمائی
ماه من چشم خلایق به نگاهت شده شایق
باز کن دیده که جان و دلم از غم بزدائی
بگشا تیغه آبروی تو شق القمر آید
وه چه شق القمرآید اگر ابرو بگشائی
تیغه خنجر خورشید شود کند و نتابد
چشم خفاش شود کور چو رخساره نمائی
خنجر تیغه خورشید شود کند سحر گه
گر بجای فلق مشرق دنیا تو درآئی
فلق از روی تو هر شب دو قلو زاید صبح
شفق شب به سحر تیغ زند تا تو بزایی
شاهدا صحبت از آبروی حبیبت خطراتی دارد
رو خطر کن که ز افات دگر دل برهایی
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران