کبوتری پریدهام
محمود سراجی
کبوتری پریدهام -
و باز غزلی دیگر از دوران جوانی و اوج غنا و بی نیازی آن دوره
[ کبوتری پریده ام ]
به ره نشستهای چو من ، نترسد از ملامتی
زجان گذشته کی کند ، هراسی از شماتتی
ز دست یار بی خبر، که کرده سر به زیر پر
دگر به جان محتضر ، نمانده استقامتی
کسی که گشته مبتلا، ز جان و دل شود رها
بدون جان و دل مرا ، چه وحشت از قباحتی
فراغت از ملامتم ، چه باکی از شماتتم
بری ز هر ندامتم ، چه باکم از ملامتی
نه زیر بار این و آن ، نه ما سوار دیگران
نه بیم این نه شوق آن ، نه منّت از جماعتی
به عاشقی که تا سحر ، زند به جان و دل شرر
در این دو روز بی ثمر ، چه بیمی از نقاهتی
فغان ز آه سرد دل ، امان ز سوز و درد دل
نمی رسد به گرد دل، نه پند و نه بلاغتی
ز شمع روشنی که شب ، رسانده جان خود به لب
که جان دهد میان تب ، خطا بود شکایتی
دل از جهان بریده ام ، غمش به جان خریدهام
کبوتری پریده ام ، نترسم از اسارتی
مرا چو آن فرشته خو ، ُکشد بدون گفت و گو
اگر رسد به آرزو ، چه مرگ پر سعادتی
م س شاهد
منبع:پژواک ایران