مزد رسوایی من -
محمود سراجی
غزلی که امروز تقدیم میشود زیر خاکی است و شصت سال پیش آنرا سروده ام من امروز میتوانستم چهار چوب آن را از لحاظ قواعد شعری محکمتر کنم ولی حیفم آمد که دست به ترکیبش بزنم همینقده بگویم که احساس من به عشق زمینی زیر خاکی من همان است که شصت سال پیش بود و چون او اشعار مرا نمیخواند شاید این احساس مرا هم نمیداند ... م. س شاهد
مزد رسوایی من -
آنکه دیوانه و رسوای جهان ساخت مرا
دیده بر دیده من دوخته نشناخت مرا
مزد بد نامی و رسوایی من بود که دوست
این چنین راحت و بی دغدغه پرداخت مرا
سوز دل ضعف تن و حسرت و ناکامی و درد
آری، آری، به چنین روز بد انداخت مرا
یادم آمد ز شبی کز سر سرمستی گفت
"باخت آنکس که مرا دیده و دل باخت مرا"
من در اندیشه که این شوخی زیبا و لطیف
همچو یک شعله حقیقت شد و بگداخت مرا
بعد از آن با همه کس یار و من اغیار شدم
سوختم از غم تنهایی و ننواخت مرا
هر چه من دور سرش چرخ زدم از سر شوق
چون فلاخن شدم و دورتر انداخت مرا
شاهدا گٔل به جمال غم دیرینش باد
که در این روز بد از دیده نینداخت مرا
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران