سنگ و آیینه ز یک گوهر و از یک کانند
لطمه گر میخورد آئینه ز هم کشان است
طعنه از دشمن و از دوست بود دشنه مرا
زخمه گر میخورم از مرحمت خویشان است
تا دل ز امید وصل تو بگسستم
بنشستم و با خیال تو پیوستم
امشب همه بر رقیب ما ارزانی
زیرا که من از خیال تو سرمستم
گفتند نظر بحال زارت نکند
جان تو رضا به یک اشارت نکند
گفتم به خیال او دلی خوش دارم
گفتند که آن نیز نثارت نکند
*
گفتی که دل از هوای ما می بری
از عاشق خود مهر و وفا می بری
گفتم نفسم بریده از حسرت تو
آیا نفس بریده را می بری ؟؟؟
*
بوی نزدیک تو آید به نظر
ای که پنهان شده ای از نظرم
مثل تیک تاک دل از سینه تنگ
مثل این چشم به چشم دگرم
گوش محرم بیار و نغمه نیوش
صوت بلبل کجا و ناشنوا ؟؟؟
گوش جان کو که بشنود شاهد
صوت مستانه اناالحق را ؟؟؟
واگذارید این دل دیوانه صد پاره را
آب خوش پایین نرفته از گلو بیچاره را
با امیدی کاذب و رویای واهی سر خوش است
تازگی دارد سرابی تشنه آواره را
دلم چون شیشه عقلم پارسنگ است
جدال این دو چون موش و پلنگ است
ولیکن شیشه ای دارم چنان ساخت
که مغلوبش شود هر چند سنگ است
به یک سر اینهمه سوداست اورا
ندیدم من به آبرویش خم اید
بسرسودای عشق او مرا بس
به این سودا هزاران سر کم آید
عشق تو چنان نشسته در گوهر من
گویی که شر نشسته پا تا سر من
از آتش خشم تو مترسان مرا
آتش چکند دگر به خاکستر من
*با عشق تو پیمان وفا بسته دلم
با هستی من عهد جدا بسته دلم
یک لحظه بدون تو مرا عمر مباد
عهدی است که در عرش علا بسته دلم
واگذارید این دل دیوانه صد پاره را
آب خوش پایین نرفته از گلو بیچاره را
با امیدی کاذب و رویای وا هی دلخوش است
تازگی دارد ی تشنه آواره را
تا دل ز امید وصل تو بگسستم
بنشستم و با خیال تو پیوستم
امشب همه بر رقیب ما ارزانی
زیرا که من از خیال تو سرمستم
>گفتند نظر بحال زارت نکند
جان تو رضا به یک اشارت نکند
گفتم به خیال او دلی خوش دارم
گفتند که آن نیز نثارت نکند
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران