من از خیال تو سرمستم -ترانه های فراق نوزدهم نوزده ۱۹
محمود سراجی
از نشئه عشق تو چنانم که مپرس
خشکیده چنان لب و دهانم که مپرس
از لذت وصل تو ندارم خبری
از نشئه هجر تو چنانم که مپرس
در هر دو جهان بجز تو ام یاری نیست
گر هست مرا بکار او کاری نیست
شهر تو بدون تو ندانی چون است
گویی که در این دیار دیاری نیست
خواهان تو از غیر تو غافل باشد
غیر از تو جهان در نظرش گل باشد
گویند هر آنکسی که مجنون تو نیست
باور نتوان داشت که عاقل باشد
گفتم که همیشه چشم بد از تو بدور
یاران تو در کنار و رنجت مهجور
من چشم بد و رنج تو بودم شاید
دور از تو و مهجور شدم چشمم کور
باز آ و چنان بیا که من میخواهم
قربان قدت سرو چمن میخواهم
یک جان به فدای مقدمت کافی نیست
بر هر قدمت هزار تن میخواهم
هر کس که ترا شناخت مفتون تو شد
دل داده و دل نداده دلخون تو شد
در عشق تو عقل را بهائی ندهند
عاقل شمرند هر که مجنون تو شد
آن کیست که بازیچه دستت نشود
یا روی تو دیده بت پرستت نشود
در دیده من مثال کور است و کر است
هر کس که بیک نگاه مستت نشود
تا دل ز امید وصل تو بگسستم
بنشستم و با خیال تو پیوستم
امشب همه بر رقیب ما ارزانی
زیرا که من از خیال تو سرمستم
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران