[ نشناسم ]
غزلی از دوران جوانی من آنگاه که شطح و طامات را از دیوان کبیرحضرت مولانا تلمذ میکردم
محمود سراجی
http://ireport.cnn.com/docs/DOC-1191589 >>>>>> CNN
نشناسم
با روی تو جز صلح و صفا را نشناسم
در عشق تو جز عهد و وفا را نشناسم
سر را چو نهم پای تو از مستی جانم
غافل شوم از خویش و سر از پا نشناسم
ما دل به یکی داده و از غیره بریدیم
عشقم به یکی است و دوتارا نشناسم
گر بین من و عشق خدا فاصله سازد
خارج شوم ازدین و خدا را نشناسم
هر چند بریدی و ز ما عهد گسستی
جز آنکه شکست عهد و وفا را نشناسم
دردیست بجانم که کم ازعین دوا نیست
شرم آیدم از درد و دوا را نشناسم
با درد تو خوکردم و خرسندم ازاین درد
من درد تو را از تو مجزا نشناسم
یک لحظه نرفت از دلم این درد وفادار
مست از تو چنانم که دوا را نشناسم
یک دوست گزیدم که مرا دشمن جان بود
با دشمن جان غیر مدارا نشناسم
این دشمن جان تا همه عمر مرا هست
من نیز جز این دشمن جان را نشناسم
عشق تو بود راحت روح و دلم ای دوست
میمیرتم و جز عشق تو حاشا نشناسم
در محضر تو کفر و مسلمان همه عشق است
در حضرت تو شاه و گدا را نشناسم
عشق تو بود راحت روح و دلم ای دوست
میمیرتم و جز عشق تو حاشا نشناسم
این درد چه دردیست به اعماق تو شاهد
شیرین ترازاین درد بدنیا نشناسم
م.س شاهد
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران