پلنگی که عاشق آهو شد و حماسه آفرید ......[ آری آری عشق غوغا میکند ] قسمت پنجم
محمود سراجی
پلنگ از نگاه ملتمس دلدار دلش بدرد آمد, خود را شماتت کرد و با شرمندگی
آن دو محبوب را ترک کرد , گوئی فرار کرد
.قسمت پنجم
خویشتن را در لباس دزد دید
در دلش از خود خجالت میکشید
گفت کارم را چه باشد دستمزد؟
دستمزد یک پلنگ بچه دزد
بینوا از کار خود رنجور شد
با دلی آشفته زآنجا دور شد
شرمگین و خسته در حال فرار
از میان بوتهها شد رهسپار
لحظهای بعد از فرار تیزپا
جای پایی مانده بود از او به جا
بچه آهو مدتی مست و ملنگ
خیره شد بر جای پاهای پلنگ
یادگار آنکه زآنجا رفته بود
اسب توسن همچو رویا رفته بود
گوییا آن بادپای خال خال
خواب بود و یا که رویا و خیال
بوی او را میگرفت از آسمان
چون سگی در جستو جوی استخوان
روی سینه رد پایش میخزید
پوزهاش را جای پایش میکشید
آه و صد افسوس کاین رویای ناب
رفته بود از چشم او مانند خواب
قصهای دیگر ز آهو بشنوید
بشنوید آن را که مادر مرده دید
زانوانش بیرمق بود و فلج
گوییا اعصاب پایش کرده لج
اختیار دست و پایش را نداشت
گوییا صد من به هر پا وزنه داشت
تا پلنگ از پیش آهوبچه رفت
گوییا در خواب دیده آنچه رفت
باورش هرگز نمیشد کار او
در تعجب مانده از کردار او
او چرا این لقمههای چرب را
بر خلاف خوی خود کرده رها
بعد از آنکه ندبه هایم را شنید؟
او چرا اینسان به سرعت میدوید؟
.
و پایان قسمت پنجم داستان پلنگ و آهو همچنان شوخی های لطیف و دلنواز عشق را نظاره گر باشید
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران