چشمان آهوی هراسان که از وحشت پلنگ بسته شده بود باز شد در حالیکه چشمان پلنگ عاشق از خلسه عشق بسته شده بود اینک دنباله داستان ...
.
چون پلنگ تیز دندان را بخواب
دید , از وحشت دلش گردید آب
گفت لابد سیر بوده از غذا
ور نه میشد مادرم صاحب عزا
لقمه ای آماده بودم چرب و نرم
زیر دندانش غذایی نرم و گرم
یادش آمد از پلنگی سال پیش
جوی خون افکنده بود از گاو ومیش
هم پدر هم مادرش را برده بود
هم عمو هم خواهرش را خورده بود
سایه وحشت به دشت افکنده بود
هر دلی از ترس او آکنده بود
بار دیگر باز شد چشم پلنگ
در دل آهو صدا زد زنگ مرگ
مثل یک خرگوش در افسون مار
خیره و افسون شد از این چشم تار
چشم در چشم پلنگ تشنه دوخت
جان او را زاین نگاه خسته سوخت
درد خود را گفت در عمق نگاه
اشگ در چشم و لبانش پر ز آه
با خجالت گفت جانم مال تو
تا فرو خسبد ز من امیال تو
لیک سوگندت دهم بر آن خدا
چشم بد بردار از فرزند ما
کودک است و عاری از فن و فنون
یک گل از صد گل نچیده تا کنون
او ندارد در تنش یک ذ ره جان
او چه دارد غیر مشتی استخوان
جان ما را خونبهای او بگیر
خون من گرداندت سیراب و سیر
چشم آهو بود چون دریای رنگ
خیس شد از اشک او پای پلنگ
ترس مردن رفته بود از دیده اش
در قبال آرمان و ایده اش
بچه آهو فارغ از این شور و شر
بر دل مادر همی کوبید سر
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران