سرود های عرفانی از دیوان مزامیر عشق ..........راز و نیاز شانزدهم ۱۶ ذکر پنجم ۵ رابعه
محمود سراجی
گفتم که ره سفر ندانم
من نابلدم در این بیابان
در ظلمت عقل کاذب خویش
محتاج چراغم ای سخندان
گفتا که برای دیدن ماه
حاجت نبود به شمع لرزان
هر جا که نظر کنی به عالم
خواهی دل ذره خواه کیوان
جز جلوه حق نمیتوان یافت
در باطن آشکار و پنهان
من مات کلام این قلندر
این سمبل و اسوه دلیران
چون قایق چوبی شکسته
طوفان زده و اسیر بحرا
گفتم که دراین سراچه آیا
جایی نبود برای مهمان؟
من خسته راه این و آنم
ما را برهان از این و از آن
من مرد غریب و بی پناهم
رسم است نوازش غریبان
گفتا که در این سراچه ای مرد
واندر حرم و حریم جانان
عشق است هر آنکه آید از در
جان است هر آنکه گشت مهمان
باز آ و به اصل خویش باز آ
ای پرتو ذات کنز پنهان
باز آ که تویی بهانه حق
در خلقت ماسوی و کیهان
باز آ که نیی غریبه باز آ
لو لاک لما خلقت رضوان
احساس لطیف این سمندر
این سوخته در فراق و هجران
بر بست لب و گشود چشمم
بگشود عقال و بست اعیان
م.س شاهد
ادامه دارد
منبع:پژواک ایران