در قسمت یازدهم دیدیم که پلنگ در حضور روباه پیر به عشق خود اعتراف کرد و روباه بخیال اینکه پای رقیبی در میان است برای بدر کردن او از میدان سم افعی پیشنهاد کرد حالا بقیه داستان عشق پلنگ به آهو و ادامه چاپلوسی روباه مکار و اعتراف های بیشتر پلنگ ...
.
گفت یار دیگری دارد حبیب؟
کرده اینسان شاه ما را بیشکیب؟
آن هم از دست غلامت ساخته است
بارها این کار را پرداخته است
گر پلنگ ما نماد شَه بُود
خود وزیر عاقلش روبَه بُود
هرچه باشد کار دنیا ناعلاج
سم افعی باشدش راه علاج
خندهای دیگر به لبهایش نشست
گفت ای روباهک افعی پرست
یار من یاری ندارد در جهان
یا اگر دارد، نباشد فکر آن
مشکلی دیگر بود در بین ما
در جهان شاید نباشد عین ما
یار من میترسد از چنگال من
هم ز دندان من و هم حال من
عاشقم من، عاشق آن خوش بدن
نام او آهوست، آهوی ختن
گوییا روباه خوابی دیده است
حرف او را آنچنان نشنیده است
با خودش گفتا که از پیری بود
گر کسی حرف کسی را نشنود
گوش از پیریست سنگین میشود
گوش سنگین، چشم کمبین میشود
بار دیگر با پلنگ خسته دل
با زبانی لکنتآمیز و خجل
گفت: در هر حال افعی حاضر است
بهر هر کس شه مکدر خاطر است
من شنیدم صحبت از آهو بود
با چنین شاهی چه جای اوبود
این میان آهو چه بازی میکند؟
با شهی گردن فرازی میکند؟
گفت: آن آهو برای من خداست
او مرا بالاتر از هر کبریاست
گر بخواهد خون ما از روبرو
خود گلو را میسپارم دست او
گر درآرد چشمم از کاس سرم
پیش آرم باز چشم دیگرم
جان ما را گر بخواهد بیخیال
مثل شیر مادرش باشد حلال
جای آن خونریزی و درندگی
عشق او بخشیده حال زندگی
جز نگاه گرم و روحافزای او
کیست در دنیا بگیرد جای او
جان فدایش میکنم با یک نگاه
گر کشد هر لحظه ما را بیگناه
عشق باید با گنه معجون شود
تا گنه با عشق عجین خون شود
عشق باید بر گنه افزون شود
تا دو تن همزاد و یک معجون شود
گر گنه از عشق باشد منفصل
عشق سازد عاشق خود را خجل
از گناه عشق دنیا شد جوان
با گنه هر پیر گردد نوجوان
بیگناهی خود گناه عشق ماست
عشق ما خود یک گناه بیصداست
میروم با عشق خود مجنون شوم
با گناه خود عجین خون شوم
من گناهم ... یک گناه آشکار
عشق، محصول گناهم با نگار
.
با دهانی باز روبه مانده بود
درس چاره بهر آن ناخوانده بود
قسمت بعدی چند روز دیگر
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران