مناظره عقل و عشق قسمت سوم
محمود سراجی
مناظره عقل و عشق
محمود سراجی
و ... امروز نوبتقسمت سومدوبیتی های مناظره عقل و عشق است
.
گفتند برون کن زسر این عشق محال است
این خواب پریشان تو رویا و خیال است
گفتم که اگر خوابم از این خواب چه خوشتر؟
بیدارم اگر، خواب مرا آفت حال است
.
گفتند کز این مهر و محبت ثمرت نیست
زاین عشق که یکسر شده جز درد سرت نیست
گفتم که غنیمت بود این درد به یک سر
یک سر به از آن است که گویند سرت نیست
.
گفتند چه خوش بود که این عشق دو سر بود
زاین عشق و جنون بر دل دلدار اثر بود
گفتم که چه خوش بود بجای اثر از عشق
یک ذره از این عشق به دلدار خبر بود
.
گفتند که گویا خبر از درد سرت نیست
یک سر بود این عشق تو گوئی خبرت نیست
گفتم خبرم هست ولیکن چه توان کرد؟
بی عشق... تو گوئی که تنت هست و سرت نیست
.
گفتند کز این عشق بجز درد نزاید
واین خواب خوش از شب به سحر گاه نپاید
گفتم که مرا نیز جز این عمر نشاید
وآن نیز مرا تا به سحر گاه سر آید
.
گفتند چنین عشق و جنون کس نشنیده است
کس مثل تو دیوانه در این شهر ندیده است
گفتم خجل از عشق و جنونم که از این شهر
آوازه من بر همه عالم نرسیده است
.
گفتند به خاموشی این عشق دعا کن
زآن پیش که آتش زندت دفع بلا کن
گفتم که الهی ز دلش آتش جانسوز
خاموش کن و آتش او بر دل ما کن
.
گفتند، مقدر شده با درد بسازی
گفتم که مرا نیست جز این درد نیازی
گفتند که عقلت شده بازیچه این عشق
گفتم که بپرسید چه داری که ببازی؟
.
گفتند تو را نیت از این عشق چه ها بود
زاین گونه هزاران سر بازار رها بود
زاین عشق چه دیدی که تو را همچو بلا بود؟
گفتم که قضا بود قضا بود قضا بود
.
پایان قسمت سوم -
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران