غزل عشق ممنوع
محمود سراجی
غزل عشق ممنوع در منظر تابلو مختار کچچیان
غزل عشق ممنوع
یارب چکنم دل شــده مفتــون نگــــاهی
یــا طاقـت و صبـــرم بــده یا مـرگم الهی
سنگینی غم بر دلم افتاده چنــان سخت
گویی که فرود آمــده کوهی سـر کاهی
یارب به کجا رسم چنیـن است که مـردم
گویند چو عاشق شده ای غــرق گناهی
تنها نه منم غمزده و خسته در این شهر
صــد قافـله دل بـــرده الهی تــو گواهی
در حسرت یک لحظه که باز آید از این در
یک لحظه نیــاسوده ام از دیــده بــراهی
یک چشم سیه عرضه و صد دل به تقاضا
چــون من چـه تـوقع کند از بخت سیاهی
مائـیم و دلی کوچــک و دنیــای غم و درد
مائـیم و ســر پیــری و مفتـــــون نگاهی
یعنـی که رهــی نـا بلــد و درد غــریبی
مائیم و سر مستی و چــاهی سر راهی
ای اشــک چــو بــاران مددی تـــا بـزدایم
از دل گنهی را که بود خواهش واهی
از دامــن آلـــوده بشـــویم غم این عشق
شایــد کـه بـه ساحل بـرسد غرق گناهی
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران