حافظ و رابعه در خانه عشق... و کلام ناب و فا خر رابعه در دفاع از لسان الغیب حافظ قسمت چهارم
محمود سراجی
در وحدت وجود فرقی بین یزید و بایزید نیست چون هر چه هست اوست و جز او هیچ نیست هر چه هست خداست... در این رابطه مناجات رابعه با خدا دیدنی است ببینید :
مناجات رابعه عدویه
«بار خدايا ! اگر مرا به دوزخ فرستي، سري آشکارا کنم، که دوزخ از من به هزارساله راه بگريزد»
. http://ireport.cnn.com/docs/DOC-1176822 CNN شبکه جهانی
.اینهم قسمت چهارم روایت رابعه عدویه که همزمان با فیس بوک و بموازات رسانه یولداش در [ ای رپورت شبکه جهانی CNN ]چاپ و منتشر شده است آدرس بالا را برای رفتن به سی ان ان و آدرس زیر برای رفتن به رسانه یولداش کلیک کنید ...
http://negahi.com/wordpress/?p=1755 رسانه یولداش
فریاد ادر .. ادر .. و ناول
کاسا ” سر حوریان و غلمان
سحر…غزل… یزید… فاجر !!!!
پر کرده فضای باغ و بستان
من در عجب از خطای حافظ
با آنهمه فضل و علم و ایمان
همپای یزید گشته مسموم
واز باده طلب نموده درمان
از رابعه این شنیدم از دور
کای مرد پریش و غرق بحران
تا کی به برون به شک و تردید ؟؟
باز آ به درون و خود مرنجان
بیرون همه رنگ و فصل و ظن است
و اینجا همه اصل و وصل و عریان
اینجا من و ما و او نباشد !!!
معیار و عیار حق و بطلان
اینجا همه اوست هر چه بینی
اینجا چه خس و چه در و مرجان
*
گفتم که در این سرا چه زیبد ؟؟؟
اعمال خطا و هتک میزان ؟؟؟
این لهو و لعب نشان کفر است
در محضر پاک حق سبحان
مفهوم گناه و کفر هر کس
ا مریست به اعتبار جبران
.
کلام ناب و گهر بار رابعه از اینجا آغاز می شود :
.
گفتا که گناه و کفر هر کس
از رنگ تعلق است و عنوان
جبران گنه ز حق روا نیست
از حق که طلب نموده تاوان ؟
گفتم که میان خالق و خلق
فرق است چو فرق حق و بطلان
گفتا که به حق رسیده باطل
گر بنگری اش بدیده جان
از خود بدرآ که حق ببینی
در زیر لباس حود نمایان
گفتم که ز عدل او بدور است
یکسانی کفر و شرک و ایمان
گفتا که از آن بتر همین است
کز خود ببری امید غفران
گفتم گنه اش ز حد فزون است
گفتا که فزون بود ز نقصان
گفتم به کتاب حق نوشته
از عاقبت گناه کاران
گفتا که سخن دو تاست ای دوست
در باب کتاب و صاحب آن
گفتم که به عقل من نگنجد
مفهوم سخن مرا نچرخان !!!
گفتا که بچرخ تا ببینی
صد چرخه درون خویش چرخان !!!
گفتم که دوباره مشکل من
از پاسخ تو نگشت آسان
گفتا نشود اگر نگشتی
بیگانه ز خویش و فارغ از آن
گفتم که چگونه باشد اینکار ؟؟؟
گفتا بدر آ ز قالب الان
گفتم که زجان بگو به قالب
گفتا چو گلاب و گل به اعیان
گفتم ز جهان و گفت پوچ است
گفتم ز جنان و گفت ارزان
گفتم ره حق کدام راه است ؟؟؟
گفتا ره عشق ، عشق سوزان
گفتم ره عشق و گفت طاقت
گفتم ره وصل و گفت هجران
گفتم ره هجر و گفت مردن
گفتم غم مرگ و گفت آسان
گفتم پس مرگ و گفت رجعت
گفتم پس از آن و گفت سلطان !!!
گفتم که ره سفر ندانم
من نابلدم در این بیابان
در ظلمت عقل کاذب خویش
محتاج چراغم ای سخندان
گفتا که برای دیدن ماه
حاجت نبود به شمع لرزان
هر جا که نظر کنی به عالم
خواهی دل ذره خواه کیوان
جز جلوه حق نمیتوان یافت
در باطن آشکار و پنهان
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران