جام صهبا
محمود سراجی
ز ناخن تا سر موی تو پیدا
رخت سر چشمه خورشید صهبا
مرا جامی از این صهبا خدا را
.
به چشم چون منی کی می توان دید
نبیند چشم من جز نور شب تاب
کجا این چشم و این میدان خورشید
ز مور ناتوانی کی برآید
که از کار سترگی بر بیاید
من آن مورم که بر حسب توانش
بجز پای ملخ بردن نشاید
.
رقیب اش ذ ره نا چیز و ریز است
درون هسته این دانه ریز
دو صد خورشید و کیوان عزیز است
.
نگو خاک است و فرش کوی و برزن
به چشم جان ببینی خیزش او
ورا جامه ز خورشید است برتن
میان گرد سرگردان و روزن
اگر چه رمز و رازی هست روشن
به چشم جان نظر کن ماسوی را
ببین خورشید را محتاج روزن
.
به یمن روزن سقف شکسته
شود ظلمت شکن در دخمه تار
.
چسان در عمق ظلمت می درخشید
به لطف روزن است و ذره ریز
که خورشید ضیاء را می توان دید ؟
.
کجا این دخمه را روشن نمودی ؟
چگونه با یکی اعجاز ظاهر
مزامیر نهان را می سرودی ؟
.
ز یکسو ذره و دنیا و برزن
یکی هستند و از یک ریشه و اصل
بدنیا فارغ از اندیشه من
.
به چشم چون منی کی می توان دید
نبیند چشم من جز نور شب تاب
کجا این چشم و این میدان خورشید
منبع:پژواک ایران