مثنوی روایت رابعه عدویه ... قسمت دوم
محمود سراجی
چند بیت از قسمت اول برای یاد آوری
خادمه اش گفت برون آ ز در
تا که ببینی همه جا بار و بر
رابعه از دخمه تاریک خود
با سخن نازک و باریک خود
گفت که ای غافل از احوال من
بی خبر از شور من و حال من
ای که نداری خبر از راز عشق
پر شده گوشم همه آواز عشق
هان بدرون شو که به صانع رسی
دیدن آن کن که ندیده کسی
.
ظاهر بیرون همه صنع است و قال
لیک درون صانع او هست و حال
خود بدرون ای که صانع شوی
آنچه کند رابعه قانع شوی
آنچه به چشم تو ببینی برون
سایه بود سایه ای از اندرون
در دل این دخمه تاریک و تنگ
اوست مصاحب نه تعلق نه رنگ
رنگ بود آنچه به بیرون بود
من چه بگویم به درون چون بود
گرچه که مصنوع ز صانع جداست
صانع ما تک تک مصنوع ماست
صنع خدا هست اگر در برون
صانع آن هست عیان در درون
دیده گشا تا که ببینی عیان
صانع و سازنده صد ها جهان
رابعه با ناله به راز و نیاز
سینه گشود از سر سوز و گداز
گفت الهی غم جانم بده
درد دهی بد تر از آنم بده
عاشقم عاشق تر از این کن مرا
با غم این عشق عجین کن مرا
سوختم از آتش این اشتیاق
سوختم از لذت این احتراق
باز بسوزان همه سر تا سرم
باد بده مانده خاکسترم
.
جوشش عشق است که جان میدهد
هستی و مستی به جهان میدهد
قسمت پایانی مثنوی فردا یا پس فردا
م س شاهد
منبع:پژواک ایران