آهو با کلمات دلخراش به پلنگ گفت که جان من به هر شکلی که میل داشته باشی در اختیار تو خواهد بود ولی سوگندت میدهم که به فرزند من کاری نداشته
باشی ... و حالا بقیه داستان پلنگی که عاشق آهو شد
.
با تضرع گفت دلخواهی کنم
از من آن چیزی که میخواهی کنم
لیک سوگندت دهم بر آن خدا
چشم بد بردار از فرزند ما
یا اگر خواهی که گیری جان من
مرحمت کن این تو و این آن من
مرحمت کن باز گو اصل سخن
ای ولینعمت چه میخواهی ز من ؟؟؟
*
خون چکید از دیده سرخ پلنگ
شد زمین ازاشک چشمش سرخ رنگ
گفت ای در دیدگانم جای تو
من کیم تا سر نهم بر پای تو ؟؟؟
من ترا خواهم برای یک نگاه
یک نگاه از دور آن هم گاهگاه
گفت اگر عشق است ؟ این عشق کجاست
گفت این پیغامی از سوی خداست
گفت آخر راه ما از هم جداست
فاصله در بین ما فرسنگ هاست
گفت من راضی شدم با هرچه هست
تو خدا من کا فر آهو پرست
ای دو چشمانت بلای جان من
عشق تو هم درد و هم درمان من
من قناعت میکنم با آنچه هست
تو خدا من کافر آهو پرست
امر کن تا هرچه نسل دیو و دد
پاک سازم از حریمت تا ابد
لاشه دیو و ددان در پای تو
چپ نگه کردند گر بر جای تو
گر نگاه چپ کند شیری تو را
تا نگیرد آخرین جان مرا
حافظ و غمخوار جانت می شوم
شاه شو من پاسبانت می شوم
جان فرزندت بود هر بند من
مثل فرزند تو و فرزند من
می گذارم عمر خود را پای او
ایمن از دشمن بسازم جای او
گم کنم آهسته جای پای او
تا کسی جز تو نداند جای او
تو خدائی کن در این دشت و دمن
بندگی ها و پرستش ها ز من
یونجه و شبدر خورم مانند تو
می چرم مثل تو و فرزند تو
چنگ و دندان را نمی گیرم بکار
جز بر آن دستی که دارد با تو کار
دشت را بهر تو گلشن می کنم
از گزند غیره ایمن می کنم
آنچه را او برزبانش رانده بود
چشم آهو از نگاهش خوانده بود
.
محمود سراجی م.س شاهد.
منبع:پژواک ایران