پلنگ با نا امیدی روباه حیله گر را ترک کرد و بسوی لانه معبود راه افتاد ولی اثری از آنها نیافت تا در کنار یونجه زار دست کاشت بچه آهو را در حالیکه خواب بود پیدا کرد بچه آهو از خواب بیدار شد و از دیدن همبازی سابق اش خوشحال شد ... بقیه داستان
.
یادش آمد دیده بچه گاو را
شامگاهی در میان بوتهها
گرچه از مادر شماتت خورده بود
لیک با این بچه لذت برده بود
یادش آمد آن نگاه مهربان
باز باقیمانده در وی همچنان
گوییا دارد هزاران راز و رمز
آن نگاه گرم و مهرانگیز و سبز
باز هم لدت برد از دیدنش
دیدن وبوئیدن و بوسیدنش
بیمحابا بر سر او میپرید
همچو مادر زیر پایش میخلید
شد پلنگ از کار آهوبچه مست
عاشقانه زیر پای او نشست
*
عاقبت مادر رسید از گرد راه
شینه مالامال شیر و سر به راه
ناگهان آهش درآمد از نهاد
مثل بیدی لرزه بر جانش فتاد
بچهاش را دید در چنگ پلنگ
گوییا قلبش فتاده لای چنگ
باخته آنگونه مظلومانه رنگ
کز نگاهش آب میشد قلب سنگ
منجمد شد خون او زین ماجرا
گوییا برق اش گرفته جابجا
پای بیجان پلنگ از جای خاست
قامت دلجوی خود را کرد راست
چشم خود را بست و آمد مست مست
دلشکسته زیر پای او نشست
ترس و وحشت بر دل آهو نشست
دیده را از ترس آن دیوانه بست
شد پلنگ از کار آهو مست تر
طاقتش از دست شد هوشش ز سر
مست آن چشمان مست خواب شد
در دلش گویی که قندی آب شد
گوئیا او را به خواب ناز دید
چشم نازش را بسی طناز دید
روی خود را پیش پای او گذاشت
قدرت وا کردن چشمش نداشت
گوئیا در خواب سنگین رفته است
تا کنون راحت چنین نا خفته است
چشم آهوی هراسان باز شد
فتنه ای بر پا ز خواب ناز شد
پلنگ را با معاشقه رویائی اش رها میکنیم تا چند روز دیگر که مجددا مهمان عشق باشیم
.
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران