سرود های عرفانی از دیوان مزامیر عشق ..........راز و نیاز یازدهم
محمود سراجی
http://ireport.cnn.com/docs/DOC-1204126 >>>>>> CNN
سرود و راز و نیاز یازدهم ۱۱
ذکر بایزید و خرقانی و حلاج
در دنباله نشان جانان و سایه جانان که طی ده فقره سرود تقدیم شد اینک ذکر سه عارف نامدار و قلندر قرن دوم و سوم و چهارم هجری , بایزید بسطامی , .و ابوالحسن خرقانی ..و حسین ابن منصور حلاج و بالاخره حماسه رابعه با اصلاحات و اضافات تقدیم خواهد شد برای درک بهتر عشق داستان رابعه را با چشم جان بخوانید که عجیب حکایتی است و این بارذکر همه قلندران و و همچنین رابعه در قصیده تقدیم خواهد شد زمستان تان گرم و پر برکت و کامتان شیرین باد
محمود سراجی م.س شاهد
۱- بایزید
از نعره بایزید بسطام
واز جبه و شطح آن سخندان
صد راز مگو بگوشم آید
چون صوت اذان به روزه داران
آن پیر منزه از پلیدی
سقای سراچه صدیقان
یک جرعه چشیده از می عشق
یک ریک گرفته از بیابان
از اعظم شان میزند دم
واز وحدت و فاعبدون و سبحان
این ذره که در فنا ی مطلق
داعی شده اینچنین به عصیان
این قطره که در ورای هستی
با ذات بحور گشته یکسان
غیر از تو درون جبه اش نیست
چون هسته بمیوه درختان
آن لحظه که گفت لا اله
الا انا فاعبدونی الان
طیفورنبود و خود تو بودی
در قالب آن فقیر پنهان
*
۲- شیخ ابوالحسن خرقانی
از نغمه بوالحسن که ثبت است
بر سر در خانقاه خرقان
واز عمق کلام گوهرینش
در ذکر صفات حق سبحان
آنگاه که گفت حق تعالی
روزی ندهد بشرط ایمان
آنگاه که گفت هر که ارزد
در درگه حق به نعمت جان
پس بر سر خوان بوالحسن نیز
ارزد به طعام و لقمه ای نان
حق است و به حق دوست ملحق
بر سفره حق نشسته مهمان
۳- ذکر حسین ابن منصور حلاج این باربا قصیده
از شهد کلام داغ منصور
آن بلبل مست باغ عرفان
زان شیر ژیان بیشه عشق
زان گرد حریف و مرد میدان
فریاد انالحق آید از دل
لبیک به راجعون یزدان
شهباز هوای کوی معشوق
انباز و شریک موج و طوفان
بی تاب وصل دیدن یار
بر کنده دل از بقیه یاران
مستغرق بحر وحدت خویش
فارغ ز مقال کفر و ایمان
پروانه صفت زخود بدر شد
تا پر بکشد بسوی جانان
سردار زمانه بر سر دار
در حال سماع و ذکر و رقصان
میگفت به قوم غافل از حق
کای سنگ بدست و بی خیالان
ای کاش که سنگ هم زبان داشت
مانند صحات سبحه گویان
تا بشنوم این سرود وحدت
در کل جهان ترانه خوانان
ما هم همه حق و مست حقیم
در قالب این حجاب الوان
گر حکم شود که کل هستی
خالی شود از گروه مستان
هشیار کسی بجا نماند
از انس و نبات و جسم و حیوان
حلاج به دار و دار حلاج
حقند به ذاته هر دو یکسان
چون پرده بر افتد از سر دار
واز چوب و طناب و سر به داران
هم چوب و طناب و دار حلاج
بر خیزد و حق شود نمایان
من کیستم ای تو رمز هر راز
من چیستم ای رحیم رحمان
من گمشده در وجود خویشم
یارب تو مرا بمن شناسان
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران