ترانه های عاشقانه ۱۰
محمود سراجی
قسمت ما قبل آخر
از نشئه عشق تو چنانم که مپرس
خشکیده چنان لب و دهانم که مپرس
از لذت وصل تو ندارم خبری
از نشئه هجر تو چنانم که مپرس
**
در هر دو جهان بجز تو ام یاری نیست
گر هست مرا بکار او کاری نیست
شهر تو بدون تو ندانی چون است
گویی که در این دیار دیاری نیست
**
خواهان تو از غیر تو غافل باشد
غیر از تو جهان در نظرش گل باشد
گویند هر آنکسی که مجنون تو نیست
باور نتوان داشت که عاقل باشد
**
گفتم که همیشه چشم بد از تو بدور
یاران تو در کنار و رنجت مهجور
من چشم بد و رنج تو بودم شاید
دور از تو و مهجور شدم چشمم کور
**
باز آ و چنان بیا که من میخواهم
قربان قدت سرو چمن میخواهم
یک جان به فدای مقدمت کافی نیست
بر هر قدمت هزار تن میخواهم
**
هر کس که ترا شناخت مفتون تو شد
دل داده و دل نداده دلخون تو شد
در عشق تو عقل را بهائی ندهند
عاقل شمرند هر که مجنون تو شد
**
آن کیست که بازیچه دستت نشود
یا روی تو دیده بت پرستت نشود
در دیده من مثال کور است و کر است
هر کس که بیک نگاه مستت نشود
**
تا دل ز امید وصل تو بگسستم
بنشستم و با خیال تو پیوستم
امشب همه بر رقیب ما ارزانی
زیرا که من از خیال تو سرمستم
**
مهر تو نهان شده مرا در دل تنگ
تا از غم هجر تو نباشم دلتنگ
دانی بچه سان نشسته این مهر بدل
چون در به صدف لعل بدخشان در سنگ
**
از عشق تو هر که مرد جاوید شود
چون ذره که گر شکافت خورشید شود
بر مرده من گذر بکن رقص کنان
تا روز عزا برای من عید شود
**
ای باغ آرم بدون روی تو کویر
وای بی تو فضای باغ و بستان دلگیر
هر کس که خورد آب حیات از لب تو
تا آخر عمر خود نمیگردد پیر
**
امشب گل روی دوست دیدن دارد
از لعل لبش نغمه شنیدن دارد
گویند ترش کرده رخ شیرینش
میخوش شده طعم آن چشیدن دارد
**
بر زلف تو تا دراز دستی نکنم
بی باده بلب هزار مستی بکنم
با همچو بتی کجا روا میدارند
تا بار دگر خدا پرستی بکنم
**
تا دل به هوای دوست مایل کردم
یکمرتبه کار عقل زایل کردم
هر توبه که عقل روز و شب میفرمود
با عشق تو یک دقیقه باطل کردم
**
دربند سر زلف نگار است دلم
بیچاره بفکر وصل یار است دلم
عمرم به درازی خم زلفش نیست
در زلف نگار ماندگار است
**
امیال مرا نگفته میداند دوست
این نامه نا نوشته میخواند دوست
با اینهمه هوش و آنهمه دانائی
درد است که درد ما نمیداند دوست
**
محمود سراجی م.س شاهد
قسمت پایانی ترانه های عاشقانه تا چند روز دیگر
منبع:پژواک ایران