پلنگی که عاشق آهو شد و حماسه آفرید ......[ آری آری عشق غوغا میکند ] قسمت هشتم ٨
محمود سراجی
ندبه آهوی مادر و پاسخ حضرت عشق را بگوش جان شنیدیم حال با روبه عاقل مکاری آشنا میشویم که در بین حیوانات شغل مشاورت داشت و پلنگ عاشق ما
هم میخواست درمان دردش را از مشورت با او پیدا کند
پخش همزمان با رسانه ها
لرز لرزان پای آهو پر کشید
تا که بر فرزند دلبندش رسید
پوزه را مالید بر زیر دمش
جمله را بوسید از سر تا سُمَش
با نگاهی که شماتتبار بود
چشم خود را خیره بر رویش گشود
با زبان بیزبانی گفت هین
دیگرت هرگز نبینم اینچنین
آن پلنگ، ... و دشمن آهو بود
آنکه خون میریزد از ما، او بود
وای بر تو بار دیگر اینچنین
دشمنت را کم شماری بعد از این
لانهای دیگر میان دشت دید
بچه آهو را به دنبالش کشید
چشم آهوبچه پشت بوته بود
دوستش گویی که در بیتوته بود
در کنار بوتههای دورتر
شاخهها انبوهتر ... مستورتر
آن پلنگ خسته جان افتاده بود
دل به یک تقدیر واهی داده بود
اندک اندک هوش او آمد به سر
تا نگردد بیش از این دیوانهتر
گفت باید اندکی اندیشه کرد
مشورت با عاقلی را پیشه کرد
*
روبه پیری در آن دشت و دیار
کدخدا بود و حریفی کهنهکار
سالهای عمر خود را باخته
با بد و خوب حوادث ساخته
هر معمایی برایش ساده بود
امتحانش را در این ره داده بود
هم طبابت میکند هم ساحری
گشته استاد فن جادوگری
اسوهی حیلهگری و شیطنت
سمبل دیوی به تخت سلطنت
در ثیاب مور سلطانی دهد
مور را تخت سلیمانی دهد
.
قسمت نهم چند روز دیگر
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران