گریزی به منظومه رابعه
محمود سراجی
گفتگو
گفتم که ز جان بگو به قا لب
گفتا چو گلاب و گل به اعیان
گفتم ز جهان و گفت پوچ است
گفتم ز جنان و گفت ارزان
گفتم ره حق کدام راه است .؟؟؟
گفتا ره عشق عشق سوزان
گفتم ره عشق و گفت طاقت
گفتم ره وصل و گفت هجران
گفتم ره هجر و گفت مردن
گفتم غم مرگ و گفت آسان
گفتم پس مرگ و گفت رجعت
گفتم پس از آن و گفت سلطان
.
.
من مات کلام این قلندر
این سمبل و اسوه دلیران
گفتم که ره سفر ندانم
من نابلدم در این بیابان
در ظلمت عقل کاذب خویش
محتاج چراغم ای سخند ا ن
.
گفتا که برای دیدن ماه
حاجت نبود به شمع لرزان
هر جا که نظر کنی به عالم
خواهی دل ذره خواه کیوان
جز جلوه حق نمیتوان یافت
در باطن آشکار و پنهان
.
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران