نیایش و مناجات سوم مزامیر حضرت عشق [ قصیده ]
محمود سراجی
در خلقت ماسوی و بنیان
کاندر دل او قرار دادی
صد قدرت آفتاب تابان
اما دل من که وصله توست
پر گشته ز درد و رنج و هجران
من وصل دوباره تو خواهم
در روضه پر شکوه رضوان
آنجا که تو راجعون بخود را
خود وعده نموده ای به فرقان
آنجا که بکل من علیها
گفتی به یقین که کلهم فان
من شایق این چنین فنایم
چون قطره درون بحرعمان
اکنون ز فنای فی اللهم نیست
باکی اگرم بود دو صد جان
این راز بقای جاودان است
هر کس که رسد به وصل جانان
یک ذره که در خمیره خود
با کل جهان بود به یکسان
یک قطره که با هزار دریا
بی شبهه برابر است و همسان
یک مور که در طبیعت خود
فرقی نکند ز صد سلیمان
جائیکه وجود لکه ای ابر
بالقوه بود به عینه باران
اسطوره وحدتند و منظوم
چون گردش مهر و مه به حسبان...
.
[ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ]
.
من کیستم ای تو رمز هر راز
من چیستم ای رحیم رحمان
من گمشده در وجود خویشم
یارب تو مرا بمن شناسان
م.س شاهد
منبع:پژواک ایران