ماه و خورشید گرفت
محمود سراجی
یک زبان بانک بر آمد ز جهان ماه گرفت
سینه پوشاندی و من غمزده گفتم یارب
شب یلدا شد و خورشید سحر گاه گرفت
در چنین ظلمت و آن تیغ دو ابرو باری
میتوان راهزن دل شد و صد راه گرفت
با سر زلف تو افسانه ما بود دراز
عمر ما بود در رشته که کوتاه گرفت
آتش عشق تو دانی به من زار چه کرد؟
گوئیا اخگر کوهی به پر کاه گرفت
روزگار من و زلف تو از آن گشت سیاه
که مرا قهر تو و زلف تو را آه گرفت
آه عاشق همه گویند که دامنگیر است
بر حذر باش از آن آه که ناگاه گرفت
لب چو یک غنچه گل کردی و گفتی "شاهد
منتظر باش که تا آه تو هرگاه گرفت
محمود سراجی "م.س شاهد
"
منبع:پژواک ایران