العقل عقال
محمود سراجی
لطفا ویدئو العقل عقال را پس از خواندن متن شعر و توضیحات آن که برای اولین بار در یک رسانه گروهی معتبر چاپ و منتشر می شود تماشا کنید , توضیحا عرض میکنم که کلیه حواشی و تفاسیر ویدئو های شطحیات و العقل عقال فی البداهه و از حفظ گفته شده و فقط اشعار از روی نوشته خوانده شده است.
https://www.youtube.com/watch?v=ZFZcWeAPuac
*************
من در این لینک مجبور به تشریح و توضیح اضافی هستم امید وارم خسته کننده نباشد اما به کسانی که این شعر را به دقت ولو چند بار میخوانند مژده میدهم که دست خالی بر نمی گردندو چکامه [ العقل عقال ] چکیده و خلص وحدت وجود است لازم به توضیح است که واژه های[ عقل و علم ] در این چکامه بمعنی خرد و دانش نیست که مورد نظر فردوسی بزرگ است،عقل کلمه عربی است هم ریشه با عقال است که آنرا بپای شتر می بندند تا هم بچرد و هم گم نشود و عقل هم بمفهوم بندی است که بسر آدم بسته شده با محدودیت وسعت دید تا در باره ماهیت مطلق وجود و اصل اشیاء تجسس و فضولی نکند و منظور از علم هم علم بیان و تفسیر و حدیث است که تادکان خود را بنام علم کلام باز کردند علوم تجربی را کفر شمردند و جز خشکاندن شاخه های دانش کار دیگری نداشتند و گالیله ها را یا زنده زنده آتش زدند و یا وادار به توبه و استغفار کردند .... و در کشور عزیز ماهم حتی اکنون با دست آوردهای خرد و دانش سر ستیز دارند ...
کاربرد عقل درعرفان
***********************
عقلت عقال و علم تو افسار گردن است
وارستگی به این دو تمسک نکردن است
خرم کسی که دانش و عشق اعتصام اوست
کاین ریسمان به چنگ تو آن یک به گردن است
ای معتصم به چشم جهاندار عقل خام
هشدار هان که رهبر تو عقل رهزن است
هر ذره وجودی ات آیات مختفی است
از نور حق که حرمت آن در نهفتن است
چشم جهان حجاب تو زاین نورمنجلی ست
روکن به چشم جان که نه جای [ لم و لن ] است
با چشم سر ، تجسس آن ، علت العلل
شمعی به دست در پی خورشید گشتن است
در اندرون خانه چو گم کرده ای چراغ
بیهوده میدوی اگرت موزه زآهن است
با چشم جان تجلی حق الیقین نگر
اقرب تو را ز سایه و رگهای گردن است
زایل کن از وجود خود این عجب ما و من
کاین احتجاب چشم تو از رب ذوالمن است
آری طفیل ذات تو نوزاد عقل توست
منظور لن ترانی از این طفل کودن است
********* زاهد تو و تلاوت مصحف ز بیخ حلق
ما و زبان الکن ما تا چه احسن است
ما و رجاء عشق و تو از خوف در سجود
تا زاین میانه فعل که مقبول و متقن است
ما و درون صافی و دنیای لطف دوست
کاین جا شهود حق و بحق سر سپردن است
وان سو تو و تکلف یابس به زهد خویش
تا با چراغ یار سرای که روشن است
**********
کنز نهان که میل تظاهر به عشق کرد
اینک عیان چو آینه در کوی و برزن است
در بذر هر گیاه که خامش نماید ت
دنیایی از حیات و شکوه شکفتن است
دشت است جنگل است گلستان و گلشن است
آن بذر کوچکی که به زعم تو ارزن است
عشق و حیات و حکمت و دنیای طرفه ایست
هر ذره ای که ذره ای از ذره تن است
راهی دراز نیست ز اندیشه تا حصول
کشف غطاء هسته ز پوشینه رستن است
*********
لا یدرک است و غامضه در منظر محاط
کنه محیط کاین بنظر [ جبرمتقن ] است
یک نقطه است در حرکت مابقی اثر
از حجم و مستوی اگرت چشم دیدن است
بیرون ز نقطه هر چه نظر افکنی یکیست
خط است و خط و خط که نه در ظرف گفتن است
رنگ است و سایه است و حدوث است این سه بعد
وآن نقطه در میانه آن پرتو افکن است
ریاضی دانان میگویند : [ از حرکت نقطه که حجم و بعد ندارد خط حاصل میشود که دارای یک بعد است ]
[ و از حرکت خط سطح دو بعدی حاصل میشود ]
[ و از حرکت سطح حجم بوجود میآید که دارای سه بعد هستی است ]
[ بنابر این منشاء و حجم هستی از حرکت نقطه بدون بعد و هستی حاصل میشود ]
دنباله قصیده *********
شد جلوه گر بکالبد خط و سطح و حجم .
با جوهری که فارغ از این محبس تن است
[ یعنی آن نقطه که در حکم عدم است ]
با فیض دم صفات ثبوتی به نفی داد
آن سان که دانه را صفت نشر و رستان است
شد منتقل مظاهر عینی بما عرض
آن سان که سایه منتقل از راه رفتن است
خاکم به سر که فکر فلاطون بسر مراست
کان را مثل به عینه عقیم و سترون است
[ منظور مثلافلاطونی است ]
کی نقطه را تعین ابعاد و سایه ایست ؟؟؟
وجه عدم ز نقطه به عارف مبرهن است
یعنی حد یث تنزل هستی به نیستی است
واز مطلقی به قید تعین خزیدن است
یا خود حدوث هستی عالم ز نیستی است
کاین ادعا چو خور به گل اندود کردن است
یا خود مقام صفر و حدیث فره وشی است
وز بی نهایتی به نهایت رسیدن است
[ در حدیث فره وشی صفر مساوی است با بی نهایت ]
اینجا روایتی است چنان گنگ و لایصف
کز وصف آن زبان تخیل هم الکن است
صورت عد یم و ذات قدیم این چه وحدتی است؟؟؟
الا که این عدیم و قدیم هر دو یک تن است
منطوق لا تجسم الا کند به عین
پیوستگی به نور ز ظلمت گسستن است
یعنی تمام هستی عالم ز هست اوست
چون پرتوی که مصدر نشرش معین است
*********
ذات احد که خشت ازل زد به کاینات
جز خود نداشت مایه چه جای نهفتن است
شرتک جلی است هر که جز این ادعا کند
ورنه الست رب مع الغیر گفتن است
[ الست بربکم ؟؟؟ قالوا ... بلی ... آیا من پروردگار شما نیستم ؟؟ - گفتند بله هستی... اما ]
تکوین به غمز یک حرکت حیرت آفرید
کاف از مکون آمد و نون از مکون است
[ واو مکون اول مکسور و دومی مفتوح است ]
[ اولی فاعل و دومی مفعول است ]
" اتحاد فاعل و مفعول " آری حد ث ز کثرت خود رو به وحدت است
انسان که میل قطره بدریا رسیدن است
دریا خود از تواصل این قطره قطره هاست
انسان که خور ز تابش انوار روشن است
چون پرده بر فتد من و تو هر دو یک تنیم .
دریا چو قطره، قطره چو دریا شمردن است
دنیا چو ذره ذره چو دنیاست ای رفیق
یک دانه در تسلسل خود عین خرمن است
احصاء هر عدد همه تکرار یک بود
تکراریک یک است و تکثر ز گفتن است
یک قطره در نظر نه چو دریاست بیکران
چون در تکاثر آمده بحری ملون است
سر گشتگی قطره نه در نقص حجم اوست
چربی ز روغن است چه ذره چه صد من است
" شاهد "طفیل ذات تو نوزاد عقل توست
منظور لن ترانی از این طفل کودن است
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران