... من عهد بسته ام که تا آخر عمرم راوی این مناظره باشم اما همانطور که قبلا هم گفته ام در این مناظرها واژه گفتند از قول عقل و واژه گفتم از قول عشق است و من سعی خواهم کرد در اشعار جدید این مناظره بجای این واژه ها به عنوان نمایندگان عقل و عشق از واژگان جدیدی استفاده کنم چون احساس میکنم هزار بار تکرار [ گفتند و گفتم ] شما را خسته کرده است ...
محمود سراجی
مناظره عقل و عشق
.
گفتند که رقصانده تو را با سر انگشت
چرخانده و خنجر زده بر عشق تو از پشت
گفتم که مریزاد چنین خنجر وآن مشت
از خنجر او نیست که این عقل مرا کشت
..
گفتند که او مصلحت اندیش و دو رنگ است
در عاطفه چون گربه و با خوی پلنگ است
گفتم که پلنگ است و چو یک گربه زرنگ است
اما نه دو رنگ است ، که صد رنگ و قشنگ است
.
گفتند که سهم تو از آن یار جفا بود
گفتم که جفا کرد ولی عین وفا بود
از یار جفا اینهمه شیرین و دل انگیز
گر اهل وفا بود ندانم چه بلا بود
.
گفتند نگنجد به بیان محنت این عشق
نفرین به چنین محنت و لعنت به چنین عشق
گفتم که من ار زنده ام از معجز عشق است
رحمت به چنین محنت و احسنت بر این عشق
.
گفتند چو خون است از این گریه بیداد
چشمان تو تا چشم بر این غائله بگشاد
گفتم چه نیازی است بر این دیده خونبار
با چشم فرو بسته توان پای وی افتاد
.
گفتند که او هرچه که دارد به زبان است
نیرنگ زبانش همه را آفت جان است
گفتم که شکر پاره بود جای زبانش
چشمم کف پایش عسلی از سبلان است؟
.
هروقت که نام لبش آید به زبانم
تاول زند از صحبت آن سقف دهانم
نا خورده چنین اینهمه شیرین و دهن سوز
گر بر لبم آید به لب آید همه جانم
.
گفتند که جای لب تو مانده بر آن لب
واین بذر گنه را لبت افشانده بر آن لب
گفتم که خیال لب ما با لب او بود
واین سایه آن است که جا مانده بر آن لب
.
چشمان مرا بست چو بگشاد زبانش
جادوگر دهر است پریزاد زبانش
تر کرده لبش را که به عشاق بگوید
شیرینی تر ساخته قناد زبانش
.
محمود سراجی
م.س شاهد
پایان .... هر چند عقل و عشق آشتی ناپذیرند و جدال شان تا ابد ادامه خواهد داشت و عشق پیروز است ...
محمود سراجی م.س شاهد
منبع:پژواک ایران